گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
امام شناسی
جلد چهارم
درس پنچاه و هفتم تا شصتم:
تفسير آيه «و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربه انما انت منذر و لكل قوم هاد»


بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم



قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه انما انت منذر و لكل قوم هاد [377]

«و مى‏گويند آن كسانى كه كافر شده‏اند: چرا از جانب پروردگار محمد صلى الله عليه و آله و سلم براى او آيه و معجزه‏اى نازل نمى‏شود؟ (اى رسول ما) تو ترساننده هستى (وظيفه تو همين است و بس) و از براى هر قوم و طائفه‏اى هدايت كننده‏اى خواهد بود».

در احاديث و روايات بسيار از طريق شيعه و سنى چه در كتب روايات و چه در كتب تفاسير از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده است كه مراد از هادى در اين آيه شريفه امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه‌السّلام است.و ما قبل از آن كه وارد در بحث اين دسته از روايات شويم لازم است اجمالا تفسير اين آيه را ذكر كنيم.مشركين و كفار قريش از رسول خدا معجزاتى مانند معجزات حضرت موسى و عيسى و صالح و غيرهم از قبيل اژدها شدن عصا، و يد بيضاء، و مرده زنده كردن، و كور مادرزاد را بينا نمودن، و مريض مبتلا به پيسى را شفا دادن، و از سنگ كوه، شتر زنده بيرون آوردن تقاضا مى‏نمودند و مى‏گفتند: اگر اين پيغمبر راست مى‏گويد چرا از قبيل اين معجزات از او صادر نمى‏شود و خداى او براى امداد و كمك او از آسمان نظير اين خارق عادات را براى او نازل نمى‏كند؟ آنها قرآن مجيد را كه بزرگترين معجزه است قبول نداشته و در آن شك و ريب مى‏نمودند و به آن التفات و توجهى نمى‏نمودند و به دنبال معجزات‏صورى و چشمگير اهل حس مانند قرون سالفه مى‏گشتند.

بازگشت به فهرست

علت اختلاف معجزات انبياء عليهم السلام
اين درخواست آنها از چند جهت غلط و ناصحيح بود: اولا - اختيار معجزه و خرق عادت به دست‏خداست و بس، رسول خدا را در آن مستقلا دخالتى نيست.پيغمبر خدا مانند ساير افراد بشر مخلوق و محكوم به حكم خداست و بر خلاف اراده خدا ابدا نمى‏تواند كارى بكند چه خود بخواهد و چه ديگران از او درخواست نمايند لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشورا.هر چه خدا بخواهد به دست پيغمبرش اجرا مى‏كند چه مرده زنده كردن باشد، يا عصا اژدها نمودن، يا قرآن مجيد را نازل نمودن.بنابراين پيامبر را در مقابل خدا مستقل التاثير يا شريك الاثر دانستن غلط محض است.و ثانيا - چون در زمان حضرت موسى علم سحر و شعبده به نهايت درجه اوج خود رسيده بود، خداوند براى حضرت موسى از سنخ همان علوم رايجه در بين مردم معجزه‏اى قرارداد كه از قدرت بشر خارج و علماى سحر و شعبده بدان اعتراف و اقرار كردند.و در زمان حضرت عيسى علم طب بالا رفته و امراض صعب العلاج را علاج مى‏نمودند خداوند به حضرت عيسى از سنخ همان فن معجزه‏اى داد كه قدرتمندان و مهره فن طب از آوردن امثال آن عاجز بودند.و حقيقت معجزه بايد كارى باشد كه علماى زمان كه ساليان متمادى عمر خود را در آن رشته صرف كرده‏اند از انجام آن عاجز شده و به علو مقام آن اعتراف كنند نه آنكه عوام مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند.

در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم علم فصاحت و بلاغت‏به اوج خود رسيده و شاعران قوى پنجه، شعرهاى اديبانه مى‏سرودند و به انواع كنايات و استعارات و تمثيلات با رعايت ايجاز و ساير فنون علم عربيت و ادبيت آنها را زينت داده و به خانه خدا آويزان مى‏كردند، و معلقات سبع نمونه‏اى از آنهاست.و علاوه بشر كه هر روز براى خود قانونى وضع مى‏كند و خود به آن مبتلا مى‏شود و چاره درد و مرض خود را نمى‏داند، قرآن كريم در اعلى درجه فصاحت و بلاغت تا سر حد اعجاز از يك طرف، و از طرف ديگر در متين و راستين بودن قوانين و احكام فطرى بشر كه براى بشر آورده و همه بر يك نسق و يك منوال بر اساس توحيد پروردگار و ربط همه انسانها بلكه تمام جانداران بلكه تمام مخلوقات بر پايه لطف و يگانگى، تدوين شده، از طرف ديگر، اعجاز قرآن است، و همچنين دعوت همه مردم را به خدا كه پروردگار آنهاست و از همه به آنها نزديكتر است‏برد و اصل جمال و جلال كه همه اسماء خدا منطوى در آن دو مى‏باشد، استوار نموده است.

و از همه مهم‏تر ربط اين همه مطالب و قوانين و داستانها و حكايات انبياء و امت‏ها و سير آفاقى در آسمانها و ستارگان و شب و روز و زمين و باران و ابر و باد و پيدايش سبزى و طراوت و به وجود آمدن انسان و مراحل تدريجى جنين و حيوان و موت و بعث و نتايج اعمال و حساب در جميع مخلوقات و وجود همه و همه در يك كتاب مختصر و موجز كه مى‏توان آنرا در جيب خود قرارداد با آن لحن عالى و سبك بديع در طرف ديگر، معجزه باقيه رسول خدا تا قيامت‏براى علماء و مهره هر عصر و زمان خواهد بود، چنانكه خودش به اين مرحله تحدى نموده و در مقام اعجاز، تمام افراد بشر را به آوردن مثل آن دعوت مى‏كند.بنابراين اگر مردم به اين قرآن ايمان نياورند هرگز به معجزاتى مانند معجزه حضرت موسى و عيسى ايمان نخواهند آورد.

و ثالثا - آنچه خدا به عهده خود گرفته است آوردن معجزه است‏براى پيغمبران خود كه بدين وسيله ارتباط آنان با خدا و عالم غيب معلوم شود و سند نبوت آنها باشد نه آنكه به دلخواه مردم هر روز يك نوع معجزه تازه‏اى بفرستد.معجزات پى در پى مردم را بى‏فهم و جامد بار مى‏آورد و نيروى عقل را از آنها مى‏گيرد و سنت‏خدا را در تربيت‏بشر و راه تكامل آنها را بر اساس اختيار و مجاهده و عمل صالح باطل و عاطل مى‏كند.اگر بشر سر تسليم و اطاعت داشته باشد با يك معجزه بايد تسليم شود و اگر نداشته باشد با معجزات بسيار و متنوع نيز تسليم نشده و آنها را به سحر و شعبده حمل نموده و براى فرار نفس خود از پيروى پيغمبر خود هر راه غلط و كجى را طى مى‏كند، چنانكه خداى تعالى فرمايد: و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون[378] و علاوه مقدار اشتها و درخواست‏بشر حد معينى ندارد، بشر هر روز يك معجزه تازه غير از معجزه ديروز از پيغمبر خود طلب مى‏كند و بدين طريق پيامبران بايد آلت اجراى منويات فاسده آنها قرار گيرند و به عوض تربيت و تعليم و نشان دادن طريق مستقيم را به سوى خدا دائما در مقام ابطال سنت اسباب برآمده و طبق هواى نفسانى قوم خود امور آنها را از طريق خرق عادت انجام دهند.

مشركين و كفار مكه از رسول خدا معجزاتى متنوع و چشمگير مانند نزول‏ملائكه محسوس، و آوردن كتاب محسوس از آسمان، و طلا شدن سنگها، و جارى شدن چشمه‏ها و نهرها در كوهستان مكه، يا داشتن عمارت و منزلى از جواهرات، يا بالا رفتن به آسمان و امثال ذلك درخواست مى‏نمودند، و چون رسول خدا دعوت آنها را اجابت نمى‏كرد در مقام ايراد - با عدم توجه به آيات قرآن كه حلال هر مشكل و پاسخگوى هر سئوال و امر غامض است - مى‏گفتند: لو لا انزل عليه آية من ربه. آن قدر اين ايراد پست و زشت‏به نظر رسيد كه خداوند آنها را در مقام جواب مخاطب قرار نداد بلكه راجع به كلام آنها نيز با پيغمبرش سخنى نگفت و فقط پيغمبر خود را در يك امر اصيل مخاطب نموده، فرمود: انما انت منذر و لكل قوم هاد «اين است و جز اين نيست كه وظيفه راجع به تو فقط بيدار باش دادن و هشدار دادن و ترساندن مردم است نه چيز ديگر، و براى هر دسته و جمعيتى از طرف خداوند هدايت كننده‏اى معين شده است‏».

اين آيه دلالت دارد بر آنكه هيچ گاه زمين از امام و حجت‏خالى نخواهد بود و هميشه براى طبقات مختلفه مردم در عصور متفاوته راهنما و هادى از جانب خدا كه آنها را به راه حق دعوت كند خواهد بود خواه آن راهنما خود پيغمبر منذر باشد يا غير پيغمبر كه به هدايت‏خدا هدايت‏يافته باشد.مفسرين اختلافى نكرده‏اند در آنكه مراد از منذر رسول اكرم است چون جمله انما انت منذر صريح در انحصار وصف‏انذار در خصوص آن حضرت است.ليكن در معنى و مراد از هادى به چهار وجه آيه را تفسير نموده‏اند.

بازگشت به فهرست

در معاني ذكر شده براي هادي در آيه شريفه
وجه اول آنكه گفته‏اند مراد از هادى خدا است.يعنى اى پيغمبر تو فقط داعى به سوى خدا هستى و مردم را از عواقب وخيم اعمال زشت‏خود بيم مى‏دهى ليكن خدا است كه هدايت در دست او است و هر گروه و دسته‏اى را به مقام امن و امان خود رهبرى مى‏كند. و اين قول از سعيد بن جبير و ابن عباس و ضحاك[379] و مجاهد نقل شده است [380] سيوطى گويد: ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از سعيد بن جبير تخريج‏حديث كرده‏اند كه او گفت: فى قوله تعالى: انما انت منذر و لكل قوم هاد، قال: محمد المنذر و الهادى الله عز و جل[381] «منذر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و هدايت كننده خداست‏». و نيز نظير اين روايت را ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كرده‏اند [382]

گر چه در حقيقت هادى خداست ليكن ظاهر اين آيه كه هادى را در مقابل پيغمبر قرار داده است مراد كسى است كه مردم را به سوى خدا هدايت نمايد.بنابراين، اين تفسير خلاف ظاهر آيه بوده و قابل قبول نيست.

وجه دوم آنكه گفته‏اند: مراد از هادى خود رسول خداست، و كلمه لكل قوم متعلق به هاد بوده و بر آن مقدم شده است، و در اصل چنين بوده است: انما انت منذر و هاد لكل قوم «اى رسول ما تو فقط ترساننده هستى و هدايت كننده‏اى هر قوم و جمعيتى را».و بنا بر اين كلمه لكل قوم متعلق به كلمه هاد خواهد بود[383] و اين از عكرمه و ابو الضحي [384] و حسن بصرى و جبائى [385] نقل شده است. سيوطى گويد: ابن جرير از عكرمة و ابو الضحى تخريج روايت كرده است در قول خداى تعالى:انما انت منذر و لكل قوم هاد، قالا: محمد صلى الله عليه و آله و سلم هو المنذر و هو الهادى[386] «گفته‏اند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم هم منذر و هم هادى است‏». و نيز نظير اين روايت را ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كرده‏اند387]

اين قول گر چه خلاف ظاهر آيه نيست ليكن از نقطه ‏نظر معنى قابل خدشه است و آن اينكه به چه جهت در آيه منذر بودن رسول خدا به نحو اطلاق وارد شده است و لكن هدايت آن حضرت نسبت‏به هر جمعيتى بوده است؟ اگر رسول خدا براى هر جمعيتى رهبر باشد براى همان جمعيت نيز منذر است، و بنابراين بايد كلمه لكل قوم متعلق به كلمه منذر و كلمه هاد هر دو باشد در حالى كه متعلق به خصوص كلمه هاد در آيه مباركه است.

وجه سوم آنكه مراد از هادى خصوص پيغمبر هر زمانى بوده باشد.يعنى اى پيغمبر تو در اين زمان مردم را از عذاب خدا مى‏ترسانى و به معجزه خودت قرآن مجيد دعوت مى‏كنى و هدايت مى‏نمائى، و در هر زمان انبياء با معجزات خود مانند اژدهانمودن عصا، و زنده كردن مردگان، و شتر زنده از كوه بيرون آوردن، و قرآن كريم را بر مردم عرضه داشتن، مردم را به سوى خدا هدايت مى‏كنند.اين قول را فخر رازى از قاضى نقل كرده و گفته است كه با اين معنى، آيه منتظم بوده و اين وجه صحيحى است [388] و نيز شيخ طبرسى اين قول را از ابن عباس در روايت ديگر و از قتادة و زجاج و ابن زيد نقل كرده است [389]

سيوطى گويد: ابن شيبة و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى‏حاتم و ابو الشيخ از مجاهد تخريج روايت كرده‏اند فى قوله تعالى: انما انت منذر و لكل قوم هاد، قال: المنذر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و لكل قوم هاد نبى يدعوهم الى الله [390] «مجاهد گفته است: مراد از منذر محمد است، و مراد از هادى پيغمبر هر زمانى است كه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏نموده است‏».

اين تفسير خلاف ظاهر آيه نيست و ليكن بايد گفت: چرا رهبران به سوى خدا اختصاص به پيغمبران داشته باشند؟ اوصياى پيغمبران مانند حضرت يوشع بن نون، و شمعون صفا، و على بن ابيطالب و ساير ائمه طاهرين حقا هدايت كنندگان بشر به سوى خدا هستند كه با نور خدا و با هدايت‏خدا مردم را رهبرى مى‏كنند.

و بنابراين وجه چهارم پيدا مى‏شود و آن اينكه بگوئيم: مراد از هادى، هر هدايت كننده‏اى است‏به سوى خدا اعم از پيغمبران و اوصياى آنها، و در آيه مباركه، خود رسول خدا مصداق هادى هستند و ائمه طاهرين نيز مصداق اين عنوان هستند.و اين قول را در تحت عنوان احتمال چهارم در «مجمع البيان‏» نقل كرده است و گفته است: المراد بالهادى كل داع الى الحق [391].و علامه طباطبائى مد ظله السامى نيز اين احتمال را تقويت نموده‏اند[392] و سيوطى گويد: ابن جرير و ابن ابى‏حاتم و ابو الشيخ تخريج روايت كرده‏اند از ابن عباس كه او گفته است: و لكل قوم هاد، قال: داع[393] «مراد از هادى هر داعى به سوى پروردگار است‏».و بنابراين روايات كثيرى كه از فريقين روايت‏شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «من ترساننده هستم و على بن ابيطالب عليه‌السّلام هدايت كننده است‏» همگى معنى خود را خوب نشان مى‏دهند كه مراد از منذر دعوت كننده به سوى حق است، و رسول خدا مصداق عنوان هادى و مصداق عنوان منذر هستند، يعنى هدايت‏با دعوت و انذار.و ليكن على بن ابيطالب داراى نبوت نبوده و دعوت ندارد بلكه فقط مقام او عنوان هدايت و رهبرى به سوى خداست.

و ما قبل از اينكه در بحث اين گونه روايات وارد شويم لازم است اولا معنى منذر و هادى را بنمائيم تا موقعيت امام عليه‌السّلام و وظيفه و مقدار تحمل او روشن شود.انذار به معناى هشدار دادن و متنبه نمودن است، و هدايت‏به معناى رهبرى كردن و به مقصود رسانيدن است.در ذيل تفسير آيه شريفه در تفسير «بيان السعادة‏» گويد: رسول خدا مانند كسى است كه از خواب بيدار مى‏كند و افرادى را كه در بيابان راهى به آبادى ندارند و آنجا همه گونه درندگان فراوان و وحوش و مارهاى هلاك كننده و ساير جانوران موذى وجود دارد و آن مردمان خواب ابدا خبرى از گم شدن و ابتلاء به اين موانع و مهالك ندارند آنها را بيدار و متنبه و متوجه مى‏سازد، همين كه آنها بيدار شدند ناچار به دنبال كسى مى‏گردند كه راه را به آن‏ها نشان دهد و از آن بيابان قفر به آبادى و عمران رهبرى كند.آن دلالت كننده و رهبر به سوى عمران، هادى و امام است [394] و شيخ اسماعيل حقى بروسوى از غزالى در كتاب «شرح اسماء حسنى‏» نقل كرده است كه او گفته است: هادى كسى است كه خواص بندگان خدا را به مقام معرفت ذات خدا رهبرى كند به طورى كه تمام موجودات را به نور خدا ببيند و شهود اشياء به تبع شهود خدا شود، و عوام از بندگان خدا را به آيات و مخلوقات خدا رهبرى كند تا از آنها پى به ذات مقدس او برند، و هر مخلوقى از مخلوقات را دربرآوردن حاجاتش به امور ضرورى آن مخلوق رهبرى كند.به طفل نوزاد كه تازه از رحم مادر بيرون آمده راه مكيدن پستان را بياموزد، و به جوجه در وقت‏خروج از تخم راه دانه چيدن، و به‏زنبور عسل راه ساختمان خانه شش ضلعى را كه بهترين و مناسب‏ترين خانه براى سكونت اوست‏ياد دهد.هدايت كنندگان و رهبران از بندگان خدا پيمبران هستند و سپس علمائى كه خلق خدا را به سعادت اخرويه و به راه راست هدايت كنند، بلكه خداست كه با زبان آنها مردم را هدايت مى‏كند و آن راهبران مسخر در تحت قدرت خدا و منقاد تدبير و اوامر او هستند.سپس گويد: در تفسير «كواشى‏» گفته است كه: مراد از منذر محمد و مراد از هادى على است، تا آنجا كه گفته است: سلسله هدايت از دو طرف كشيده شده است تا آخر الزمان كه از امت محمد خارج خواهد شد مهدى كه به شريعت محمد حكم كند و تحريف كجروان را از بين ببرد و انحراف و كجروى كه در خلافت او پيدا شده از ملت او بزدايد [395]

بازگشت به فهرست

مراد از هادي اميرالمؤمنين عليه‌السّلام است
اما رواياتى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره آن كه مراد از هادى در آيه كريمه على بن ابيطالب است‏بسيار و به مضامين مختلفه علماء شيعه و عامه در كتب خود روايت نموده‏اند.حتى آنكه احمد بن محمد بن سعد كتابى در تفسير آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد راجع به شان نزول آن درباره امير المؤمنين عليه‌السّلام نوشته است [396] و نيز رواياتى كه از بزرگان صحابه و از ائمه طاهرين راجع به تفسير اين آيه درباره امير المؤمنين و ائمه اهل بيت وارد شده است‏بسيار و ما در اينجا اين روايات را از نقطه‏نظر متن و مضمون به چند طبقه تقسيم مى‏كنيم.

طبقه اول - رواياتى كه دلالت دارند بر آنكه در هر زمانى يك هادى خواهد بود و هر امامى هدايت كننده و راهنماى آن قرن و زمان به سوى خدا خواهد بود. محمد بن يعقوب كلينى با سند متصل خود از موسى بن بكير از فضيل روايت كند. قال سالت ابا عبد الله عليه‌السّلام عن قول الله عز و جل: و لكل قوم هاد، فقال: كل امام هاد للقرن الذى هو فيهم [397]

«فضيل گويد: از حضرت امام جعفر صادق عليه‌السّلام پرسيدم تفسير آيه مباركه و لكل قوم هاد چيست؟ حضرت فرمود: هر امامى نسبت‏به آن زمانى كه در آن‏است هادى امت‏به سوى خداست‏».

و نيز محمد بن يعقوب كلينى نظير اين روايت را با سند ديگر از حماد بن عيسى از حريز بن عبد الله از حضرت صادق عليه‌السّلام روايت كرده است [398] و نيز شيخ صدوق ابن بابويه قمى با سند خود از محمد بن مسلم از حضرت صادق عليه‌السّلام نقل كرده است[399]. و نيز از بريد بن معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام با سند متصل خود روايت كرده [400] و نيز با سند ديگر از عمر بن اذينه از بريد بن معاويه عجلى از حضرت باقر عليه‌السّلام روايت كرده است.و على بن ابراهيم قمى در تفسير با سند متصل خود از حضرت صادق عليه‌السّلام آورده است [401] و نيز عياشى در تفسير خود از حضرت ابى‏جعفر عليه‌السّلام با سند متصل خود آورده است [402]

طبقه دوم - رواياتى هستند مبنى بر آنكه مراد از هادى ائمه هستند يكى از پس از ديگرى، كلينى با سند متصل خود از بريدين معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام آورده است فى قول الله عز و جل: انما انت منذر و لكل قوم هاد، فقال عليه‌السّلام: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم المنذر، و لكل زمان منا هاد يهديهم الى ما جاء به نبى الله صلى الله عليه و آله و سلم ثم الهداة من بعده على ثم الاوصياء واحدا بعد واحد [403] «مراد از منذر در آيه شريفه پيغمبر خداست و در هر زمانى از ما يك نفر راهبر و هادى خواهد بود كه مردم را در راه دين پيغمبر خدا سوق مى‏دهد.راهبران بعد از رسول اكرم على و يكايك از اوصياى او يكى پس از ديگرى هستند».

و نيز سيد هاشم بحرانى در «تفسير برهان‏» نظير اين حديث را از حنان بن سدير از پدرش از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام آورده است [404] و عياشى در تفسير خود از بريد بن معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام آورده است:

انما انت منذر و لكل قوم هاد.فقال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا المنذر، و فى كل زمان امام منايهديهم الى ما جاء به نبى الله صلى الله عليه و آله و سلم، و الهداة من بعده على ثم الاوصياء من بعده واحد بعد واحد، و الله ما ذهبت منا و ما زالت فينا الى الساعة، رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم المنذر و بعلى يهتدى المهتدون [405]

«حضرت باقر فرموده‏اند كه: رسول خدا فرموده است: من بيم دهنده هستم، و در هر زمان از ما امامى خواهد بود كه مردم را به آنچه پيغمبر خدا آورده است هدايت مى‏كند.و راهنمايان امت‏بعد از پيغمبر على است و سپس اوصياى او يكى بعد از ديگرى، سوگند به خدا كه هدايت امت از ما خاندان بيرون نرفته و تا روز قيامت هم در ميان ما خواهد بود، رسول خدا منذر و دعوت كننده است و به امير المؤمنين على بن ابيطالب راه يافتگان به سوى خدا رهبرى خواهند شد».و نظير اين روايت را كلينى با سند خود از ابو بصير از حضرت صادق عليه‌السّلام [406] و صفار در «بصائر الدرجات‏» آورده است
روايات علماي اهل سنت در اينكه منذر رسول خدا و هادي اميرالمؤمنين عليهماالسلام است
طبقه سوم - رواياتى است كه دلالت دارد بر آنكه مراد از هادى در آيه كريمه على بن ابيطالب است.ابراهيم بن محمد حموينى كه از اعيان علماء عامه است در كتاب «فرائد السمطين فى فضائل المرتضى و البتول و السبطين‏» با اسناد متصل خود از امام ابو الحسن على بن احمد واحدى روايت كرده است كه قال: من الآيات فيها على تلو النبى صلى الله عليه و آله و سلم فى قوله: انما انت منذر و لكل قوم هاد [408] «واحدى گفته است: از جمله آياتى كه در آن على بن ابيطالب در درجه متصل به پيغمبر قرار گرفته است آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد است‏».و اين روايت را در ذيل ص 303 از جلد اول «شواهد التنزيل‏» حسكانى از باب 28 از «فرائد السمطين‏» در تحت رقم 122 روايت كرده است.

و نيز از سعيد بن مسيب از ابو هريره روايت است كه: قال: سالت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عن هذه الآية فقال: هادى هذه الامة على بن ابيطالب [409] «ابو هريره گفت: از تفسير اين آيه از رسول خدا سئوال كردم، فرمود به من: رهبر و هادى اين امت على بن ابيطالب است‏».

ابن شهرآشوب از ابن عباس و ضحاك و زجاج روايت كرده است كه: «انما انت منذر» رسول الله و «لكل قوم هاد» على امير المؤمنين [410]

و نيز از سعيد بن جبير از ابن عباس به سند ديگر[411] و از عبد الله بن عطاء از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام [412] و از ابو هريره [413]، و از سعيد بن مسيب از ابى هريره به سند ديگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است [414] و نيز شيخ طبرسى همين مضمون را از ابن عباس از رسول خدا روايت كرده است [415] و نيز فيض كاشانى از «مجمع البيان‏» [416] از رسول خدا، و از «كافى‏» كلينى از حضرت باقر عليه‌السّلام از رسول خدا[417] و از «اكمال الدين‏» و «تفسير على بن ابراهيم‏» و «تفسير عياشى‏» [418] و نيز گويد: آنرا بسيارى از روات خاصه و عامه با اسانيد مختلفه آورده‏اند [419] و از قمى نقل كرده است كه او گفته است: اين تفسير آيه رد بر كسى است كه انكار امام و حجت‏خدا را در هر عصر و زمان مى‏كند [420]

و سيد هاشم بحرانى در «تفسير برهان‏» از عبد الله بن عطا از حضرت باقر [421] عليه‌السّلام، و از جابر بن عبد الله انصارى از حضرت باقر[422]، و از سعيد بن مسيب از ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، [423] و از ابن عباس و ضحاك و زجاج [424] همين مضمون از روايت را آورده است، و سپس گويد: مضمون اين روايت از ابن عباس به طور مستفيض نقل شده است از طرق خاصه و عامه كه ذكر همه آنها در كتاب موجب تطويل خواهد شد، و گويد ابن شهرآشوب گويد: احمد بن محمد بن سعيد در شان نزول عنوان هادى در اين آيه شريفه درباره امير المؤمنين عليه‌السّلام كتاب مستقلى تصنيف كرده است [425]

و سيوطى گويد: ابن مردويه و ضياء در «مختارة‏» از ابن عباس از رسول خدا همين مضمون را حديث كرده‏اند [426] و نيز حاكم حسكانى از ابن عباس ازرسول خدا [427]، و نيز از ابن عباس به روايت ديگر [428] و از ابو هريره از رسول خدا [429] و نيز از ابو برزه اسلمى از رسول خدا،[430] و نيز با سند متصل خود از عمر بن عبد الله بن يعلى بن مرة از پدرش از جدش از رسول خدا [431] و نيز با سند متصل خود از عبد الوهاب بن مجاهد از پدرش روايت كرده است[432]

و عياشى در تفسير خود از مسعدة بن صدقه از حضرت جعفر بن محمد از پدرش از جدش عليهم السلام روايت كرده است كه قال: قال امير المؤمنين عليه‌السّلام: فينا نزلت هذه الآية: انما انت منذر و لكل قوم هاد. فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا المنذر و انت الهادى، يا على فمنا الهادى و النجاة و السعادة الى يوم القيامة [433]

«حضرت امير المؤمنين عليه‌السّلام فرمود: اين آيه درباره ما نازل شده است و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: من هشدار دهنده و ترساننده هستم و اى على تو راهبر و راهنما هستى، و مقام هدايت و نجات و سعادت مردم تا روز قيامت در ميان خاندان ما خواهد بود».

و همچنين عياشى از جابر بن عبد الله از حضرت باقر عليه‌السّلام روايت كرده است كه فرمود: قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: انا المنذر و على الهادى الى امرى [434] «رسول خدا فرمود: من كسى هستم كه وظيفه دعوت و انذار را دارم، و على كسى است كه مردم را در شئون وظيفه و امر من به خدا دلالت مى‏كند».

و نيز سيد بحرانى از جابر بن عبد الله به سند ديگر اين روايت را ذكر كرده است [435] و صفار در «بصائر الدرجات‏» همين مضمون از روايت را با يك سند از ابن يزيد با سند متصل خود از عبد الله بن عطا از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام [436]، و با سند ديگر از محمد بن الحسين از عمرو بن عثمان از مفضل از جابر از حضرت باقر عليه‌السّلام،[437] و با سند سوم از على بن الحسين با سند خود از مروان بن نجم ازحضرت باقر عليه‌السّلام[438]، و با سند چهارم از احمد بن محمد، از حسين، از محمد بن خالد، از ايوب بن حر، از حضرت باقر عليه‌السّلام روايت كرده است. [439] و همچنين فرات بن ابراهيم در تفسير خود از حسين بن حكم با اسناد خود از عبد الله بن عطا از حضرت باقر عليه‌السّلام[440] و نيز على بن ابراهيم در تفسير خود از پدرش، از يحيى بن ابى عمران، از يونس، از سعدان بن مسلم، از ابو بصير، از حضرت امام جعفر صادق عليه‌السّلام در تفسير ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «مراد از كتاب كه در آن شكى نيست على بن ابيطالب است، و او راهنماى متقيان و تبيان شيعيان است‏» [441] و در «كافى‏» محمد بن يعقوب كلينى با اسناد خود از عبد الرحيم قصير از حضرت باقر عليه‌السّلام در تفسير آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد روايت كرده است كه رسول خدا فرمود: «منذر من هستم و هادى على است، و اى مردم سوگند به خدا كه امر هدايت از خاندان ما بيرون نخواهد شد و پيوسته در ميان ماست تا روز بازپسين‏». [442] و [443]

طبقه چهارم رواياتى است كه از خود امير المؤمنين عليه‌السّلام روايت‏شده است كه آن حضرت مى‏فرمايد: مراد از هادى در اين آيه شريفه من هستم.مرحوم صدوق در «امالى‏» از طالقانى با سند متصل خود از عباد بن عبد الله روايت كرده است كه

قال: قال على عليه‌السّلام: ما نزلت من القرآن آية الا و قد علمت اين نزلت و فيمن نزلت و فى اى شى‏ء نزلت، و فى سهل نزلت ام فى جبل نزلت.

قيل: فما انزلت فيك؟

فقال: لو لا انكم سالتمونى ما اخبرتكم، نزلت فى الآية:

انما انت منذر و لكل قوم هاد

فرسول الله المنذر و انا الهادى الى ما جاء به [444]

«امير المؤمنين عليه‌السّلام فرمودند: هيچ آيه‏اى در قرآن مجيد نازل نشده است مگر آنكه من مى‏دانم در كجا نازل شده و درباره چه كسى نازل شده و راجع به چه‏موضوعى است، و آيا در بيابان هموار نازل شده يا در كوهستان نازل شده است.عرض كردند: درباره تو اى امير مؤمنان چه آيه‏اى نازل شده است؟ فرمود: اگر شما از من سئوال نمى‏نموديد من نيز به شما چيزى نمى‏گفتم. درباره من اين آيه فرود آمده است:

انما انت منذر و لكل قوم هاد.

رسول خدا منذر و دعوت كننده به شريعت و دين خداست، و من راهنماى امت‏به شريعت او هستم‏».

و نيز فارسى در كتاب «روضه‏» آورده است كه:

قال على عليه‌السّلام:

انما انت منذر و لكل قوم هاد،

«منذر» محمد و «لكل قوم هاد» انا [445]

«حضرت امير المؤمنين عليه‌السّلام فرموده‏اند: مراد از منذر در اين آيه شريفه محمد است و مراد از هادى براى هر دسته من هستم‏».

سيوطى گويد: عبد الله بن احمد در «زوائد مسند» و ابن ابى حاتم و طبرانى در «اوسط‏» و حاكم و ابن مردويه و ابن عساكر خريج‏حديث كرده و علاوه حاكم نيز حديث را صحيح شمرده از على بن ابيطالب فى قوله:

انما انت منذر و لكل قوم هاد، قال: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم المنذر و انا الهادى.

و فى لفظ: و الهادى رجل من بنى هاشم يعنى نفسه [446]

اين بزرگان از ائمه حديث عامه همگى با سندهاى متصل خود كه بعضى تصريح به صحت آن نموده‏اند از على بن ابيطالب روايت كرده‏اند كه در اين آيه شريفه فرموده است: «مراد از منذر رسول خدا است و مراد از هادى من هستم.و در يك عبارت آمده است كه مراد از هادى مردى است از بنى هاشم و خودش را اراده نموده است‏».

و حاكم حسكانى با سلسله سند متصل خود از عباد بن عبد الله نظير همين روايتى را كه ما از «امالى‏» صدوق از عباد بن عبد الله نقل كرديم روايت كرده است تا آخرش را كه مى‏فرمايد:

فرسول الله المنذر و انا الهادى الى ما جاء به [447]

و در پاورقى ج 1 ص 300 از «شواهد التنزيل‏» گويد: ابن اعرابى در كتاب «معجم الشيوخ‏» جزء دوم ورق 120 و در نسخه ديگر در ورق 203 گفته است: ابو سعيد حارثى از حسين بن على الاشقر، از منصور بن ابى الاسود، از اعمش، از منهال، از عباد بن عبد الله از على بن ابيطالب عليه‌السّلام در آيه انما انت منذر و لكل قوم‏هاد آورده است كه

قال على: رسول الله المنذر و انا الهادى.

«رسول خدا دعوت كننده به خدا و من هادى هستم‏».

و سپس گويد: اين روايت را ابن عساكر در «تاريخ دمشق‏» در ترجمه على بن ابيطالب در تحت عنوان حديث 914 از عباد بن عبد الله آورده است.

و نيز در «منتخب كنز العمال‏» كه در حاشيه «مسند احمد» است جلد اول ص 451 در اول تفسير سوره رعد از ابن ابى حاتم روايت كرده است، و حاكم در «مستدرك‏» در حديث 77 در باب مناقب امير المؤمنين ج 3 ص 129 با سند متصل خود از عباد بن عبد الله اسدى اين روايت را از امير المؤمنين عليه‌السّلام روايت كرده است، و سپس گفته است كه: اين حديث تمام اسنادش صحيح است.و شيخ محمد باقر محمودى بعد از بيان اين حديث گويد: در اينجا درد تعصب جاهلى و دشمنى با امير المؤمنين عليه‌السّلام بر ذهبى هيجان كرده و در «تلخيص‏» خود بر «مستدرك‏» گفته است: اين حديث دروغ است قبح الله واضعه.ليكن بعد از اين رواياتى كه بيان شد با كمال اطمينان بايد گفت: اين حديث صحيح است قبح الله منكره و جاحد مزايا اهل البيت و من يتكلم فى العلم بالجهل.و سپس گويد: اين حديث را نيز در «كنز العمال‏» ج 1 ص 251 روايت كرده و گفته است كه: ابن ابى‏حاتم آن را تخريج كرده است [448]

طبقه پنجم - رواياتى است از امير المؤمنين عليه‌السّلام كه مى‏فرمايد: مراد از هادى در آيه مردى از بنى‏هاشم است، و مراد آن حضرت از مرد هاشمى خود آن حضرت است.مانند رواياتى را كه سيوطى گويد: عبد الله بن احمد بن حنبل در «زوائد المسند» و ابن ابى‏حاتم و طبرانى در «اوسط‏» و حاكم با تصحيح خود در «مستدرك‏» و ابن مردويه و ابن عساكر تخريج كرده و در عبارت آنها لفظ رجل من بنى هاشم آمده است [449].و نيز ثعلبى در تفسير خود از سدى از عبد خير از على بن ابيطالب عليه‌السّلام روايت كرده است كه فرمود:

المنذر النبى صلى الله عليه و آله و سلم و الهادى رجل من بنى هاشم - يعنى نفسه [450] -

«مراد از منذر رسول خداست و مراد از هادى مردى است ازبنى هاشم‏».

و نيز حافظ ابو نعيم اصفهانى به همين اسناد از عبد خير از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده است كه

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا المنذر و الهادى رجل من بنى هاشم [451]

و حاكم حسكانى از ابو الحسن النجار الطيرانى با سلسله سند خود از عبد خير از امير المؤمنين عليه‌السّلام عين اين حديث را روايت كرده [452].و به سند ديگر از ابو عبد الله از عثمان بن ابى‏شيبة [453] و به سند ديگر از عبد الله ثقفى از عبد خير از امير المؤمنين عليه‌السّلام آورده است [454].و در تعليقه از «شواهد التنزيل‏» ج 1 ص 299 گويد: اين روايت را با اين سند از امير المؤمنين عليه‌السّلام ابن عساكر در تحت 912 از ترجمه امير المؤمنين در «تاريخ دمشق‏» آورده است.و نيز در «مجمع الزوائد» ج 7 ص 41 آورده و گفته است كه: عبد الله بن احمد حنبل و طبرانى در «صغير» و «اوسط‏» با تصريح به ثقه بودن رجال سند حديث آورده‏اند.و در «الدر المنثور».و سيوطى با تخريج ابن مردويه و ابن عساكر ذكر كرده است.

طبقه ششم - روايات بسيارى است از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه آن حضرت براى وضوى خود آب طلبيدند و بعد از وضو گرفتن دست امير المؤمنين عليه‌السّلام را گرفته و به سينه خودشان گذاردند و گفتند: انت المنذر و بعد از آن دست را به سينه امير المؤمنين گذارده و گفتند: و لكل قوم هاد.اين روايات با مضامين مختلفه اين قضيه را از رسول خدا نقل مى‏كند.محمد بن حسن صفار در «بصائر الدرجات‏» با اسناد خود از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت:

سمعت ابا جعفر عليه‌السّلام يقول: دعا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بوضوء طهر فلما فرغ اخذ بيد على صلى الله عليهما فالزمها يده ثم قال: «انما انت منذر» ثم ضم يده الى صدره و قال: «و لكل قوم هاد».

ثم قال: يا على! انت اصل الدين و منار الايمان و غاية الهدى و قائد الغر المحجلين اشهد لك بذلك [455]

«حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام روايت كرده‏اند كه: روزى‏رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى وضو گرفتن خود آب وضو طلب كردند و چون از وضو فارغ شدند دست امير المؤمنين عليه‌السّلام را گرفته و به دست‏خود محكم چسبانيدند و گفتند: انما انت منذر يعنى من دعوت كننده به سوى خدا هستم، و سپس آن دست را به سينه امير المؤمنين برگردانده و گفتند: و لكل قوم هاد و براى هر دسته‏اى از جانب خدا هادى و رهبرى است.و بعد از آن گفتند: اى على تو اصل و پايه دين خدا هستى و كانون تابش انوار ايمان و نهايت درجه هدايت و پيشواى مردمان مؤمن متقى سپيد پيشانى و نورانى چهره كه آثار نورانيت وضوء از صورت و دستها و پاهاى آنها در روز قيامت مشهود است مى‏باشى.و من به اين مطالب درباره تو گواهى مى‏دهم‏».و اين روايت را فرات بن ابراهيم از ابو حمزه از حضرت باقر عليه‌السّلام در تفسير خود نقل كرده است [456]

سيوطى گويد: ابن جرير و ابن مردويه و ابو نعيم اصفهانى در كتاب «معرفة الصحابة‏» و ديلمى و ابن عساكر و ابن النجار تخريج روايت كرده‏اند كه:

لما نزلت انما انت منذر و لكل قوم هاد وضع رسول الله يده على صدره فقال: انا المنذر، و اوما بيده الى منكب على رضي الله عنه فقال: انت الهادى، يا على بك يهتدى المهتدون.[457]

در اين روايت اين بزرگان از ائمه حديث مى‏گويند: «چون اين آيه نازل شد رسول خدا دست‏خود را بر سينه خود گذارده و گفتند: من منذر هستم، و با دست‏خود اشاره به شانه على بن ابيطالب نموده و گفتند: تو راهبر و راهنما هستى، اى على به وسيله تو راه يافتگان راه خدا راه خود را خواهند پيمود».و اين روايت را ثعلبى در تفسير خود از عطاء بن سائب از سعيد بن جبير از ابن عباس آورده است [458].و نيز طبرى در تفسير خود ج 13 ص 108 عين متن اين حديث را با همين سند از ابن عباس ذكركرده است. [459] و حاكم حسكانى با اسناد خود به چهار طريق از عطاء بن سائب از سعيد بن جبير از ابن عباس آورده است [460]

و نيز حاكم حسكانى از ابو الحسن الفارسى با اسناد خود از ابو فروه سلمى روايت كرده است كه

قال: دعا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالطهور و عنده على بن ابيطالب فاخذ رسول الله بيد على بعد ما تطهر فالزقها بصدره ثم قال: «انما انت منذر» ثم ردها الى صدر على ثم قال: «و لكل قوم هاد».ثم قال: انك منار الانام و غاية الهدى و امير القراء، اشهد على ذلك انك كذلك[461].

در اين روايت مى‏فرمايد: «بعد از آنكه رسول خدا وضو گرفت، دست على را گرفت و به سينه خود چسبانده و فرمود: تو دعوت كننده به دين خدا هستى و بيم دهنده از عذاب او، و سپس دست على را به سينه على گذارد و فرمود: و از براى هر طائفه و دسته‏اى راهنمائى است، يعنى آن راهبر تو هستى.و پس از آن فرمود: تو محل تراوش رحمت و نور نسبت‏به جميع مردم هستى، و نهايت هدايت، و رئيس و امير قاريان قرآنى، من بدين مطلب گواهى مى‏دهم كه تو چنين هستى‏».

اين روايت را از حاكم حسكانى نيز ابن شهرآشوب نقل مى‏كند ليكن راوى را ابو برزه ذكر كرده و به جاى لفظ فالزقها لفظ الصقها را آورده است.و نيز در ذيلش بدين عبارت نقل كرده است كه:

انت منار الامام و راية الهدى و امين القرآن و اشهد على ذلك انك كذلك [462].

و ابو الفتوح رازى از حسكانى اين روايت را نيز ذكر كرده است و ليكن راوى را ابى برده اسلمى ذكر كرده و به جاى لفظ فالزقها لفظ فالزمها را آورده و در آخرش عبارت چنين است:

انك منارة الانام و غاية الهدى و امير القرى، اشهد على ذلك انك كذلك [463]

و از حاكم حسكانى نيز سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام‏» و در «تفسير برهان‏» ذكر كرده و در هر دو جا به جاى لفظ فلازقها لفظ فالصقها را آورده است.امادر «تفسير برهان‏» ذيل عبارت حديث را همانطور كه ما از حسكانى نقل كرديم آورده است [464].و ليكن در «غاية المرام‏» به جاى لفظ امير القراء لفظ امير الغزا را آورده است و راوى حديث را در «غاية المرام‏» ابو برده اسلمى و در «تفسير برهان‏» ابو بريده ذكر كرده است [465].و در «مستدرك‏» حاكم با اسناد خود عين اين روايت را به عين عباراتى كه در «تفسير برهان‏» از حاكم حسكانى نقل كرده است ذكر نموده است [466].و اين روايت را نيز در «ينابيع المودة‏» باب 26 ص 99 از حاكم حسكانى نقل مى‏كند و راوى را بريده اسلمى آورده و به جاى لفظ فالزقها لفظ فالصق يده آورده و عبارات آخرش چنين است:

فقال: انت لكل قوم هاد.ثم قال له: انت مناد الانام و غاية الهدى و امير الغر المحجلين، اشهد على ذلك انك كذلك.

و سپس گويد: عين اين روايت را ابن صباغ مالكى در «فصول المهمة‏» از ابن عباس تخريج كرده است.

و سيوطى گويد: ابن مردويه از ابو برزه اسلمى تخريج‏حديث كرده است كه او گفت:

سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: «انما انت منذر» و وضع يده على صدر نفسه، ثم وضعها على صدر على و يقول: «لكل قوم هاد» [467]

و نظير اين متن از روايت را حاكم حسكانى با اسناد خود از ابو برزه با دو سند ذكر كرده است [468].و سيد بحرانى از ابراهيم حموينى در «فرائد السمطين‏» با اسناد خود از ابو هريره اسلمى[469]، و از ثعلبى در تفسير خود با اسناد خود از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده است [470] 0.و ابن شهرآشوب گويد: حاكم حسكانى در «شواهد التنزيل‏» و مرزبانى در كتاب خود كه درباره آيات قرآنيه نازله در شان امير المؤمنين تصنيف نموده است گفته‏اند كه ابو برزه روايت فوق را روايت نموده است [471]

طبقه هفتم - رواياتى است كه دلالت دارد در معراج به رسول خدا گفته شدكه: راهنما و هادى امت على بن ابيطالب است.مجلسى از «تفسير فرات بن ابراهيم‏» با سند خود از براء بن عيسى تميمى مرفوعا از حضرت ابى جعفر عليه‌السّلام روايت مى‏كند كه فرمود:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لما اسرى بى الى السماء لم يكن بينى و بين ربى ملك مقرب و لا نبى مرسل، ما سالت ربى حاجة الا اعطانى خيرا منها فوقع فى مسامعى «انما انت منذر و لكل قوم هاد» فقلت: الهى انا المنذر فمن الهادى؟ فقال الله: يا محمد ذاك على بن ابيطالب، آية المهتدين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين من امتك برحمتى الى الجنة [472].

«حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام از رسول خدا روايت كرده‏اند كه آن حضرت فرمود: چون در شب معراج مرا به سوى آسمان بردند به جائى رسيدم كه ميان من و پروردگار من هيچ حجاب و فاصله‏اى نبود.نه در آنجا فرشته مقربى و نه پيامبر مرسلى بود. چيزى از خدا در آنجا نخواستم مگر آنكه بهتر از آن را به من عنايت نمود در آن هنگام در خاطرم آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد گذشت.عرض كردم: بار پروردگار من مرا منذر و دعوت كننده به دين و شريعتت قرار دادى، هادى و راهنماى اين امت كيست؟ خطاب رسيد: اى محمد راهبر و راهنما على بن ابيطالب است، او امام و پيشواى راه يافتگان و متقيان و آيه و علامت هدايت‏شدگان و سر خيل جمعيت نشانداران از خوب چهرگان به نور خدا در روز بازپسين است كه آنان از امت تو را رهبرى نموده و به رحمت من داخل در بهشت‏خواهد نمود».

و حاكم حسكانى با سلسله سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده است كه

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ليلة اسرى بى ما سالت ربى شيئا الا اعطانيه [و] سمعت مناديا من خلفى يقول: يا محمد «انما انت منذر و لكل قوم هاد».قلت: انا المنذر فمن الهادى؟ قال: على الهادى المهتدى القائد امتك الى جنتى غراء محجلين برحمتى [473]

«رسول خدا فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند هر چه از خداى خود طلب كردم به من عطا فرمود و شنيدم كه كسى از پشت‏سر من مرا صدا مى‏زد و مى‏گفت: اى محمد تو منذر هستى و براى هر امتى يك راهنمائى است.من گفتم: من دعوت كننده و منذر هستم راهبر و راهنما كيست؟ گفت: آن على بن ابيطالب است كه او هادى و مهتدى است‏يعنى راهبر و راه رفته اوست كه امت ترا به سمت‏بهشت من مى‏رساند.و امت تو سپيد چهره و نورانى صورت با علائم و نشان‏هاى توحيد به رحمت من خواهند پيوست‏».

و از اين جاست كه ابو نعيم اصفهانى با سه طريق از حذيفة بن اليمان روايت كرده است كه: قال: قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: ان تستخلفوا عليا - و ما اراكم فاعلين - تجدوه هاديا مهديا يحملكم على المحجة البيضاء [474]

«حضرت رسول خدا فرمود: اگر پس از من على بن ابيطالب را به خلافت قبول كنيد - و من شما را چنين مردمى نمى‏بينم كه بگذاريد او خليفه مسلمين گردد - او را راهبر و راهرو خواهيد يافت كه شما را در راه مستقيم و روشن سير دهد».

و اين روايت را ابو الفتوح در تفسير خود روايت نموده است و سپس گفته است: در اينجا اشارتى است و در آن اشارت براى تو بشارتى است و آن اينكه رسول خدا على بن ابيطالب را هادى و مهدى گفته است و از طرفى (چون مى‏دانيم طبق آيه و لكل قوم هاد) امام اول هادى و امام آخر هم كه مهدى است و در اين صورت نجات براى تو مسلم است چون رسول خدا فرموده است: لن تهلك الرعية و ان كانت ظالمة مسيئة اذا كانت الولاة هادية مهدية. «رعيت و توده مردم گر چه ستمكار و بد عمل باشند هيچگاه به هلاكت نخواهند افتاد مادامى كه رهبران و زمامداران امور، خود راه يافته و راهبر باشند».

نديده‌اي كه شاعر چه‌ خوب‌ سروده‌ است‌:

تَلْقَي‌ الامَانَ عَلي‌ حِياضِ مُحَمَّدٍ ثَؤلاءُ مُخرِفَةٌ وَ ذِئبٌ اطْلَسُ

لاذِي‌ يَخافُ وَ لا لِذَلِكَ جُرأةٌ يَهْدِي‌ الرَّعِيَّةَ مَا اسْتَقامَ الرَّئِيسُ [475]

اين‌ بيت‌ ها از كميت‌، شاعر اهل‌ بيت‌ است‌ و او شيعي‌ مذهب‌ بوده‌ است‌ و از اين‌ اندوه‌ مي‌خورد كه‌ حقّ آل‌ محمّد را ديگران‌ غصب‌ كرده‌ و منحصر در خود نموده‌اند و اشاره‌ به‌ ظهور قائم‌ آل‌ محمّد مي‌كند كه‌ در آن‌ زمان‌ كه‌ عدل‌ محض‌ سراسر جهان‌ را فرا گيرد گوسفند از گرگ‌ نمي‌ترسد و گرگ‌ نيز به‌ گوسفند تعدّي‌ و تجاوز نمي‌كند و معني‌ شعر چنين‌ مي‌شود: «در وقت‌ حكومت‌ آل‌ محمّد در كنار حوض‌هاي‌ رحمت‌ و عدل‌، گرگ‌ تيره‌ رنگ‌ وگوسفند بچّه‌دار با كمال‌ آرامش‌ و امان‌ در برابر هم‌ ايستاده‌ و آب‌ مي‌خورند. نه‌ گوسفند از گرگ‌ مي‌هراسد و نه‌ براي‌ گرگ‌ جرأت‌ تعدّي‌ و تجاوز است‌. آري‌ وقتي‌ كه‌ پيشوا و رئيس‌ راست‌ و درست‌ باشد رعيّت‌ و تودة‌ جمعيّت‌ راه‌ به‌ راه‌ كمال‌ و آرامش‌ و عدل‌ و انصاف‌ رهبري‌ خواهد نمود».

و از اينجاست‌ كه‌ زَرقاء كوفيّه‌ اعلان‌ به‌ عدل‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ در برابر معاوية‌ بن‌ أبي‌ سفيان‌ مي‌كند و به‌ آية‌ إِنَّمَا أَنْتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ استهشاد مي‌كند. حاكم‌ حسكاني‌ با اسناد خود از عبدالله‌ بن‌ عامر روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: اُزِعِجَتِ الزَّرْقَاءُ الكُوفِيَّةُ إلَي‌ مُعاوِيَةَ فَلَمَّا دَخَلَتْ عَلَيْهِ قالَ لَها مُعاوِيَةُ: مَا تَقُولِينَ فِي‌ مَوْلَي‌ المؤمِنِينَ عَليَّ؟ فَأَنشَأت‌ تَقُولُ:

صَلَّي‌ الاءلَهُ عَلي‌ قَبْرٍ تَضَمَّنَهُ نُورٌ فَأصْبَحَ فِيهِ العَدْلُ مَدْفُوناً

مَن‌ حَالَفَ العَدْلَ وَالاءيمَانَ مُقْتَرِناً فَصارَ بالْعَدلِ وَالاءيمَانِ مَقْرُوناً

فَقالَ لَها مُعاوِيةُ: كَيفَ غَرَرْتِ فِيهِ هَذِهِ الغَريرَةَ؟ فَقَالَت‌: سَمِعْتُ اللهَ يَقُولُ فِي‌ كِتابِهِ لَنِبِيِّهِ: «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» الْمُنذِرُ رَسُولُ اللهِ وَالهَادِي‌ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللهِ.[476]

«زرقاء را كه‌ يك‌ زن‌ از اهل‌ كوفه‌ به‌ سوي‌ معاويه‌ بردند، چون‌ بر او داخل‌ شد معاويه‌ گفت‌: در حقّ علي‌ مولاي‌ مؤمنان‌ رأيت‌ چيست‌؟ زرقاء دو بيت‌ شعر انشاء نمود و مُفاد آن‌ اين‌ است‌: «درود و رحمت‌ خدا بر آن‌ قبري‌ باد كه‌ نور، آن‌ را در خود فرا گرفت‌ و در آن‌ قبر، عدالت‌ نيز مدفون‌ شد. آن‌ كسي‌ كه‌ با عدالت‌ و ايمان‌ سوگند شد و با آنها معاهده‌ كرد كه‌ پيوسته‌ با آنها قرين‌ باشد و بنابراين‌ پيوسته‌ با عدل‌ و ايمان‌ قرين‌ و ملازم‌ شد». معاويه‌ به‌ او گفت‌: اين‌ گونه‌ مدائح‌ را دربارة‌ او از كجا يافتي‌؟ زرقاء گفت‌: از خدا شنيدم‌ كه‌ در كتاب‌ خود كه‌ بر پيغمبرش‌ فرستاد گفت‌: إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ. منذر رسول‌ خدا و هادي‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ ولي‌ خداست‌».

و همچنين‌ در وقت‌ كه‌ قيس‌ بن‌ سعد بن‌ عباده‌ در مدينه‌ هنگام‌ سفر معاويه‌ بعد از شهادت‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عليه‌السّلام‌ با او روبرو شد و مطالبي‌ تند بين‌ طرفين‌ ردّ و بدل‌ شد از جمله‌ مناقبي‌ را كه‌ قيس‌ بن‌ سعد دربارة‌ أميرالمؤمنين‌ به‌ معاويه‌ مي‌گويد استشهاد به‌ آية‌ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ است‌ كه‌ قيس‌ مي‌گويد در شأن‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ نازل‌ شده‌ است‌.[477]

بازگشت به فهرست

روايات داله بر اينكه مراد از هادي عموم ائمه اهل بيت عليهم السلام مي باشند
طبقة‌ هشتم‌ رواياتي‌ است‌ كه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ مراد از هادي‌ تنها أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ نيستند بلكه‌ ائمّة‌ اهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌ يكي‌ پس‌ از ديگري‌ مصداق‌ براي‌ عنوان‌ هادي‌ مي‌باشند. و اين‌ روايات‌ به‌ دو دسته‌ تقسيم‌ مي‌شوند.

دستة‌ اوّل‌: رواياتي‌ است‌ كه‌ مي‌فهماند قرآن‌ مجيد دربارة‌ شخصي‌ بخصوصه‌ نازل‌ نشده‌ است‌ زيرا در اين‌ صورت‌ به‌ مرگ‌ آن‌ شخص‌ قرآن‌ مجيد يا آن‌ آيه‌ از آن‌ نيز مي‌مرده‌ است‌. و چون‌ كتاب‌ خدا همواره‌ زنده‌ است‌ لذا براي‌ آيات‌ آن‌ هميشه‌ مصداق‌ زنده‌ و گويا بايد وجود داشته‌ باشد. سيّد بحراني‌ و مجلسي‌ از «تفسير عيّاشي‌» از عبدالرحيم‌ قصير روايت‌ كرده‌اند كه‌: قَالَ: كُنتُ يَوماً بينَ الايّامِ عِندَ أبي‌ جعفَرٍ عليه‌السّلام‌ فَقالَ: يا عَبدَ الرَّحيم‌، قُلْتُ: لَبَّيْكَ، قالَ: قَوْلُهُ «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» قالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليهِ وَآلهِ وَسلَّم‌: اَنَا المُنذِرُ وَ عَلِيٌّ الهادي‌، مَنِ الهادي‌ إلي‌ اليَومِ[478]؟ فَسَكَتُ طَويلاً ثُمَّ رَفَعْتُ رَأسي‌ فَقُلْتُ: جِعِلْتُ فِداكَ هِيَ فِيكُمْ تَوارَثُونَها رَجُلٌ فَرَجُلٌ حَتَّي‌ انْتَهَت‌ إلَيكَ فَأنتَ جُعِلْتُ فِداكَ الهادي‌. قالَ: صَدَقْتَ يا عَبْدَ الرَّحِيمِ إنَّ القُرآنَ لاَ يَمُوتُ وَ الا´يَةُ حَيَّةٌ لاَ تَمُوتُ فَلَوْ كَانَتِ الا´يةُ فِي‌ الاقوامِ مَاتُوا فَمَاتَ القُرآنَ وَلَكِن‌ هِيَ جَارِيَةٌ فِي‌ الباقِينَ كَما جَرَتْ فِي‌ الماضِينَ. وَ قَالَ عَبدُالرَّحِيمِ: قالَ أبو عَبداللهِ عليه‌السّلام‌: إنَّ القُرآنَ حَيُّ لَمْ يَمُتْ وَ إنَّهُ يَجري‌ كَما يَجرِي‌ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَ كَما يَجْرِي‌ الشَّمْسُ وَالقَمَرُ وَ يَجْرِي‌ عَلي‌ آخِرِنا كَما يَجْرِي‌ عَلي‌ أَوَّلِنَا. [479]

«عبدالرحيم‌ قصير گويد: من‌ روزي‌ از روزها نزد حضرت‌ امام‌ محمّد باقر عليه‌السّلام‌ بودم‌. آن‌ حضرت‌ فرمود: اي‌ عبدالرحيم‌! عرض‌ كردم‌: بلي‌، فرمود: در آية‌ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ رسول‌ خدا فرمودها ست‌ مراد از منذر من‌ هستم‌ و مراد از هادي‌ علي‌ است‌، امروز هادي‌ كيست‌؟ عبدالرحيم‌ مي‌گويد: من‌ مدّتي‌ سكوت‌ طولاني‌ نمودم‌ و سپس‌ سر خود را بالا نموده‌ عرض‌ كردم‌: فدايت‌ شوم‌ آية‌ مزبور دربارة‌ شماست‌ و آنرا يك‌ يك‌ از پدران‌ شما به‌ ارث‌ بردند تا نوبت‌ به‌ شما رسيده‌ است‌؛ فدايت‌ شوم‌ امروز هادي‌ و راهنماي‌ امّت‌ شما هستيد.

حضرت‌ فرمود: راست‌ گفتي‌ اي‌ عبدالرحيم‌، قرآن‌ كريم‌ هيچ‌ گاه‌ نمي‌ميرد و آية‌ قرآن‌ هميشه‌ زنده‌ است‌ و نمي‌ميرد. اگر آيه‌اي‌ از قرآن‌ اختصاص‌ به‌ گروهي‌ مخصوص‌ داشته‌ باشد و آنها بميرند قرآن‌ مرده‌ است‌ وليكن‌ قرآن‌ همانطور كه‌ دربارة‌ افراد گذشته‌ منطبق‌ و جاري‌ مي‌شده‌ است‌ دربارة‌ افراد آينده‌ نيز صادق‌ و منطبق‌ خواهد شد. عبدالرحيم‌ مي‌گويد: من‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمود: قرآن‌ همواره‌ زنده‌ و جاودان‌ است‌ و أبداً مرگ‌ ندارد و مانند شب‌ و روز و ماه‌ و خورشيد كه‌ پيوسته‌ در حركت‌ و گردشند قرآن‌ نيز دائماً در گردش‌ و جريان‌ است‌ و همانطور كه‌ بسياري‌ از آيات‌ بر سابقين‌ و اوّلين‌ از ما صادق‌ و منطبق‌ مي‌شده‌ است‌ بر آخرين‌ و لاحقين‌ از ما جاري‌ و صادق‌ خواهد شد».

و محمّد بن‌ يعقوب‌ كليني‌ در «كافي‌» با سند خود از أبوبصير روايت‌ مي‌كند قالَ: قُلتُ لابِيعَبداللهِ عليه‌السّلام‌: «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فقالَ: رَسُولُ اللهِ المُنذِرُ وَ عَلِيٌّ الهادي‌. يا با مُحَمَّدٍ هَل‌ مِن‌ هادٍ اليَومَ؟ قُلتَ: بَلي‌ جُعِلْتُ فِداكَ مَا زالَ مِنكُم‌ هادٍ بَعْدَ هادٍ حَتَّي‌ دُفِعَتْ إلَيكَ. فَقالَ: رَحِمَكَ اللهُ يا با مُحَمَّدٍ لَوْ كَانَتْ إذا نَزَلتْ آيةٌ علي‌ رَجُلٍ ثذمَّ ماتَ ذَلِكَ الرَّجُلُ ماتَتِ الكِتابُ، وَلَكِنَّهُ حَيٌّ يَجري‌ فَيَمَن‌ بَقِيَ كَما جَرَي‌ فِيمَن‌ مَضي‌. [480] «أبو بصير گويد: خدمت‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ عرض‌ كردم‌: تفسير آية‌ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ چيست‌؟ حضرت‌ فرمود: مراد از منذر رسول‌ خداست‌ و مراد از هادي‌ علي‌ است‌. حضرت‌ فرمود: اي‌ أبا محمّد آيا در امروز نيز راهنما و راهبري‌ هست‌؟ گفتم‌: فدايت‌ شوم‌ هميشه‌ در ميان‌ شما خاندان‌ راهنما و راهبري‌ پس‌ از راهنما بوده‌ است‌ تا اين‌ زمان‌ كه‌ منصب‌ رهبري‌ به‌ شما محوّل‌ شده‌ است‌. حضرت‌ فرمود: اي‌ ابا محمّد خدا را تو را رحمت‌ كند راست‌ گفتي‌، اگر آيه‌اي‌ از قرآن‌ در شأن‌ مردي‌ بخصوص‌ فرود آيد و سپس‌ آن‌ مرد بميرد آية‌ قرآن‌ مرده‌ و كتاب‌ خدا را مرگ‌ فرا گرفته‌ است‌، و ليكن‌ قرآن‌ زنده‌ است‌ و در افراد آينده‌ جاري‌ و منطبق‌ مي‌شود به‌ همان‌ قسمي‌ كه‌ در افراد گذشته‌ منطبق‌ و جاري‌ مي‌شده‌ است‌».

دستة‌ دوّم‌: رواياتي‌ است‌ كه‌ بدن‌ استشهاد به‌ تطبيق‌ آية‌ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ بر أئمّة‌ طاهرين‌ به‌ عنوان‌ جَريْ و تطبيق‌ و استدلال‌ به‌ حيات‌ قرآن‌، مستقيماً ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ را مصداق‌ عنوان‌ هادي‌ قرار مي‌دهد.

أبوالحسن‌ محمّد بن‌ احمد بن‌ عليّ بن‌ شاذان‌ فقيه‌ از طريق‌ عامّه‌ با اسناد خود از عبدالله‌ بن‌ عمر روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ قالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: بِي‌ اُنذِرتُمْ وَ بِعَليِ بنِ أبيطالبٍ اهْتَدَيْتُمْ. وَ قَرَأ: «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ». و بِالحَسَنِ اُعطيتُمُ الاءحسانَ وَ بِالحُسَينِ تَسْعَدُونَ وَ بِهِ تَشقُونَ. أَلا وَ إنَّ الحُسينَ بابٌ مِن‌ أبوابِ الجَنَّةِ مَن‌ عَانَدَهُ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ رِيحَ الجَنَّةِ.[481] «عبدالله‌ بن‌ عمر گفته‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: به‌ واسطة‌ من‌ شما امّت‌ به‌ سوي‌ خدا دعوت‌ شديد و از عذاب‌ خدا در بيم‌ و هراس‌ افتاديد، و به‌ واسطة‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ راه‌ را پيدا كرديد و در صراط‌ مستقيم‌ به‌ سوي‌ خدا حركت‌ كرديد. آنگاه‌ رسول‌ خدا براي‌ اسشتهاد كلام‌ خود به‌ آية‌ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ تمسّك‌ جُست‌ و سپس‌ فرمود: به‌ واسطة‌ حَسَن‌ مورد احسان‌ و عنايت‌ خدا واقع‌ شديد، و به‌ واسطة‌ حسين‌ سعادتمند يا شقي‌ خواهيد شد. اي‌ مردم‌ آگاه‌ باشيد كه‌ حسين‌ دري‌ است‌ از درهاي‌ بهشت‌، هر كس‌ با او دشمني‌ كند خداوند بوي‌ بهشت‌ را به‌ مشام‌ جان‌ او نخواهد رسانيد».

و عيّاشي‌ از مَسعدة‌ بن‌ صدقه‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ از پدرش‌ از جدّش‌ عليهم‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ قَالَ: قالَ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌: فينا نَزَلَتْ هَذِهِ الا´يَةُ «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ». فَقالَ رَسولُ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وَآلهِ وَسلَّم‌: أَنَا المُنذِرُ وَ أنتَ الهادي‌ يا عَلِيٌّ فَمِنّا الهادي‌ والنَّجاةُ وَالسَّعادَةُ إلي‌ يَومِ القِيامَةِ.[482] «أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ فرمودند: آية‌ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ دربارة‌ ما نازل‌ شده‌ است‌ و رسول‌ خدا فرمود: من‌ منذر هستم‌ و تو اي‌ علي‌ راهبر و راهنمائي‌ و همواره‌ تا روز قيامت‌ راهبر و سعادت‌ و نجات‌ مردم‌ از ميان‌ ما خواهد بود
خطبه پيامبر اكرم(ص) در تمسك به ثقلين
شيخ‌ صدوق‌ محمّد بن‌ عليّ ابن‌ بابويه‌ قمّي‌ با اسناد خود از حسين‌ بن‌ يزيد بن‌ عبد علي‌ از عبدالله‌ بن‌ حسن‌ از پدرش‌ از حضرت‌ امام‌ حسن‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ روزي‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در ميان‌ مردم‌ خطبه‌ خواندند و بعد از حمد و ثناي‌ خدا گفتند: اي‌ مردم‌! گويا زمان‌ مرگ‌ من‌ نزديك‌ شده‌ و بايد دعوت‌ حقّ را اجابت‌ كنم‌، وَ إِني‌ تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي‌ أَهْلَ بَيْتِي‌، أَما إن‌ تَمَسَّكُتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا، فَتَعَلَّمُوا مِنْهُم‌ وَ لاَ تُعَلِّمُوهُم‌ فَإنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنكُمْ. لاَ تَخْلُو الارضُ مِنْهُمْ وَ لَوْ خَلَتْ لانْساخَتْ بِأهْلِهِا. «و من‌ در ميان‌ شما دو چيز پر اهميّت‌ و گران‌ قيمت‌ باقي‌ مي‌گذارم‌: كتاب‌ خدا و عترت‌ من‌ كه‌ اهل‌ بيت‌ من‌ هستند. اي‌ مردم‌ تا وقتي‌ كه‌ شما به‌ آن‌ دو تمسّك‌ جستيد ابداً گمراه‌ نخواهيد شد. شما از اهل‌ بيت‌ من‌ دانش‌ را بياموزيد و به‌ آنها چيزي‌ ياد ندهيد و تعليم‌ نكنيد، آنها از شما داناترند. هيچگاه‌ زمين‌ از آنها خالي‌ نخواهد بود، و اگر فرضاً خالي‌ شود تمام‌ اهل‌ خود را در كام‌ خود فرو خواهد كشيد». و سپس‌ فرمود:

اللهُمَّ إنِّي‌ أعْلزمُ أنَّ العِلْمَ لاَيَبِيدُ وَ لاَ يَنْقَطِعُ وَ أنَّكَ لاَ تُخْلِي‌ الارضَ مِن‌ حُجَّةٍ لَكَ عَلَي‌ خَلْقِكَ ظاهرٍ لَيْسَ بِالمُطاعِ أَوْ خائِفٌ مُغْمُورٍ كَيلا تَبْطُلَ حُجَّتُكَ وَ لاَ تَضِلَّ أولِياؤكَ بَعْدَ إذ هَدَيْتَهُمْ أُولَئِكَ الاقَلُّونَ عَدَداً الاَعظَمُونَ قَدْراً عِندَ اللهِ.

«بار پروردگارا من‌ مي‌دانم‌ كه‌ هيچگاه‌ عِلم‌ خراب‌ و نابود نخواهد شد و هيچگاه‌ تو زمين‌ را از حجّت‌ خالي‌ نخواهي‌ گذارد يا حجّت‌ ظاهري‌ كه‌ مردم‌ فرمان‌ او را نپذيرند يا حجّت‌ باطني‌ كه‌ پيوسته‌ در غيبت‌ و خوف‌ بسر برد براي‌ آنكه‌ حجّت‌ تو باطل‌ نگردد و اولياي‌ تو از بندگانت‌ گم‌ و گمراه‌ نشوند و پس‌ از هدايت‌، بي‌ مربّي‌ و سرپرست‌ نمانند، چقدر تعداد آنها كم‌ و قدر و منزلت‌ آنها در نزد خدا بزرگ‌ است‌».

چون‌ خطبه‌ تمام‌ شد و از منبر به‌ زير آمد عرض‌ كردم‌: اي‌ رسول‌ خدا مگر تو حجّت‌ خدا بر جميع‌ بندگان‌ او نيستي‌؟ فرمود: اي‌ حَسَن‌ خدا مي‌گويد: «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَأنَا المُنذِرُ وَ عَلِيٌّ الهَادي‌. «اي‌ پيغمبر تو اعلان‌ كنندة‌ به‌ توحيد و به‌ شريعت‌ خدا هستي‌ و براي‌ هر جمعيّتي‌ رهبر و راهنمائي‌ خواهد بود. من‌ دعوت‌ كنندة‌ به‌ خدا و ترساننده‌ از عذاب‌ او هستم‌، و عليّ بن‌ أبيطالب‌ رهبر و راهنماست‌. من‌ گفتم‌: اي‌ رسول‌ خدا شما گفتيد هيچگاه‌ زمين‌ از حجّت‌ تهي‌ نخواهد شد. حضرت‌ فرمود: بله‌، عليّ بن‌ أبيطالب‌ حجّت‌ خدا بر خلق‌ و امام‌ است‌ بعد از من‌ و پس‌ از او حجّت‌ و امام‌ تو هستي‌، و حجّت‌ و امام‌ و جانشين‌ بعد از تو حسين‌ است‌. و خداوند لطيف‌ و خبير به‌ من‌ خبر داده‌ است‌ كه‌ از صُلب‌ حسين‌ فرزندي‌ خارج‌ شود كه‌ نام‌ او علي‌ هم‌ نام‌ جدّش‌ خواهد بود، چون‌ حسين‌ از دنيا برود علي‌ فرزندش‌ بر منصب‌ امامت‌ بنشيند و او حجّت‌ و امام‌ مردم‌ بعد از پدرش‌ خواهد بود و از صلب‌ علي‌ فرزندي‌ برون‌ آيد كه‌ هم‌ اسم‌ من‌ است‌ و از همة‌ مردم‌ به‌ من‌ شبيه‌تر است‌، عِلم‌ او عِلم‌ من‌ است‌ و حُكم‌ او حُكم‌ من‌ است‌، او امام‌ و حجّت‌ بعد از پدرش‌ خواهد بود و خداوند فرزندي‌ را از صلب‌ محمّد بيرون‌ آورد كه‌ اسمش‌ جعفر است‌ از همة‌ مردم‌ راستگوتر و راست‌ كردارتر، او امام‌ و حجّت‌ بعد از پدرش‌ خواهد بود و خداوند از صلب‌ جعفر فرزندي‌ خارج‌ كند كه‌ اسمش‌ موسي‌ است‌ هم‌ نام‌ موسي‌ بن‌ عمران‌، مقام‌ عبوديّت‌ او از همة‌ مردم‌ شديدتر است‌، او امام‌ و حجّت‌ بعد از پدرش‌ خواهد بود و خداوند از صلب‌ موسي‌ فرزندي‌ خارج‌ كند كه‌ نامش‌ علي‌ است‌، معدن‌ عِلم‌ و محلّ حكمت‌ است‌، او امام‌ و حجّت‌ بعد از پدرش‌ خواهد بود خداوند از صلب‌ محمّد فرزندي‌ خارج‌ كند كه‌ نامش‌ علي‌ است‌، او امام‌ و حجّت‌ خدا بعد از پدرش‌ خواهد بود و خداوند از صلب‌ علي‌ فرزندي‌ پديد آورد كه‌ نامش‌ حسن‌ است‌، او امام‌ و حجّت‌ خدا بعد از پدرش‌ خواهد بود و خداوند از صلب‌ حسن‌ به‌ وجود آورد قائم‌ آل‌ محمّد را، او امام‌ و حجّت‌ بر شيعيان‌ و روشن‌ كنندة‌ نور معرفت‌ در دل‌ دوستان‌ و اولياي‌ خود خواهد بود، غيبتي‌ خواهد نمود كه‌ كسي‌ او را نمي‌بيند، جمعيّت‌ بسياري‌ از تمسّك‌ به‌ او بر مي‌گردند و جمعيّت‌ ديگري‌ بر امامت‌ او استوار مي‌مانند، مي‌گويند: وعدة‌ ظهور كِي‌ خواهد بود اگر شما راست‌ مي‌گوئيد: وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مِنَ الدُّنيا إلاّ يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطوَّلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ ذَلِكَ اليَوْمَ حَتَّي‌ يَخْرُجَ قائِمُنا فَيَمْلا الارضَ قِسْطاً وَ عَدلاً كَما مُلِئتُ ظُلماً وَ جَوراً، فَلاَ تَخولُوا الارضُ مِنكُمْ، أعطاكُمُ اللهُ عِلمي‌ وَ فَهْمِي‌، وَ لَقَدْ دَعَوْتَ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعاليَ أَن‌ يَجْعَلَ العِلْمَ وَالفِقْهَ في‌ عَقِبي‌ وَ عَقِبِ عَقِبي‌ وَ في‌ زَرْعي‌ وَ زَرْعِ زَرْعي‌.[483] و اگر از مدّت‌ عمر دنيا باقي‌ نمانده‌ باشد مگر يك‌ روز خداوند آن‌ روز را به‌ قدري‌ طولاني‌ خواهد كرد تا به‌ قدري‌ كه‌ قائم‌ ما ظهور كند و جهان‌ را پس‌ از ظلم‌ و جور به‌ عدل‌ و داد مبدّل‌ سازد. زمين‌ از شما حجّتهاي‌ الهيّه‌ خالي‌ نخواهد ماند، خداوند عِلم‌ من‌ و درايت‌ مرا به‌ شما عنايت‌ كرده‌ است‌. من‌ از خدا خواسته‌ام‌ كه‌ عِلم‌ و فَهم‌ را در اولاد من‌ و اولاد اولاد من‌ قرار دهد، و در كِشت‌ من‌ و كِشتة‌ حاصلة‌ از كشت‌ من‌ بنهد».

باري‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ حاوي‌ نكاتي‌ است‌ كه‌ بايد اجمالاً در هر يك‌ از آنها دقّت‌ نمود.

بازگشت به فهرست

تواتر حديث ثقلين
نكتة‌ اوّل‌ بيان‌ ثقلين‌ يعني‌ كتاب‌ خدا و اهل‌ بيت‌ رسول‌ خداست‌ كه‌ عدم‌ ضلالت‌ و گمراهي‌ را رسول‌ خدا مرهون‌ به‌ عمل‌ و تمسّك‌ به‌ هر دو از آنها دانسته‌ است‌. اين‌ حديث‌ از روايات‌ متواتره‌ است‌ كه‌ متجاوز از سي‌ نفر از اصحاب‌ پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ آن‌ را روايت‌ نموده‌اند و گذشته‌ از علماي‌ بزرگ‌ شيعه‌ و مصنّفات‌ معتبرة‌ آنها بيش‌ از دويست‌ نفر از علماي‌ بزرگ‌ اهل‌ سنّت‌ آنرا با الفاظ‌ مختلف‌ روايت‌ نموده‌[484] و در متجاوز از پانصد كتاب‌ از كتب‌ معتبرة‌ آنان‌ آمده‌ است‌. [485]

آية‌ الله‌ علاّمه‌ ميرحامد حسين‌ لكهنوي‌ هندي‌ نيشابوري‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ جلد دوازدهم‌ از «عبقات‌ الانوار» را به‌ بحث‌ در پيرامون‌ اين‌ حديث‌ اختصاص‌ داده‌ و آن‌ را به‌ دو جزء تقسيم‌ كرده‌ و جزء اوّل‌ را اختصاص‌ به‌ بحث‌ از سند حديث‌ و جزء دوّم‌ را اختصاص‌ به‌ بحث‌ در دلالت‌ آن‌ داده‌ است‌.[486] و ميرزا نجم‌ الدّين‌ شريف‌ عسگري‌ كتابي‌ مستقلّ به‌ نام‌ «محمّد و عليٌّ و حديث‌ الثقلين‌ و حديث‌ السفينة‌» از مصادر عامّه‌ دربارة‌ اين‌ حديث‌ و حديث‌ سفينه‌ تأليف‌ نموده‌ است‌ و ما در آينده‌ مفصّلاً راجع‌ به‌ اين‌ حديث‌ بحث‌ خواهيم‌ نمود ان‌ شاء الله‌ تعالي‌.

نكتة‌ دوّم‌ آن‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا مي‌فرمايد: شما به‌ اهل‌ بيت‌ من‌ چيزي‌ ياد ندهيد زيرا كه‌ آنها از شما داناترند لاَ تُعَلِّمُوهُمْ فَإنَّهُمْ أعْلَمُ مِنكُمْ. اين‌ جملة‌ حديث‌ را از رسول‌ خدا بسياري‌ از علماء عامّه‌ و خاصّه‌ نقل‌ كرده‌اند و ما در ص‌ 21 از ج‌ 3 «امام‌ شناسي‌» از جابربن‌ عبدالله‌ انصاري‌ نقل‌ كرديم‌. و اگر اين‌ جمله‌ حضرت‌ را ضميمه‌ كنيم‌ با جملة‌ ديگري‌ كه‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عليه‌السّلام‌ ضمن‌ خطبة‌ خود از آن‌ حضرت‌ روايت‌ مي‌كند استفادة‌ امامت‌ و رهبري‌ أئمّة‌ اطهار خواهد شد، و آن‌ جمله‌ اين‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: وَ قَدْ سَمِعَتْ هَذِهِ الاُمَّةُ جَدِّي‌ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ يَقُولُ: مَا وَلَّتْ اُمَّةٌ اَمْرَها رَجُلاً وَ فِيهِمْ مَن‌ هُوَ أَعْلَمُ مِنهُ إلاّ لَم‌ يَزَل‌ يَذْهَبُ أَمْرُهُمْ سَفالاً حَتَّي‌ يَرْجِعُوا إلي‌ مَا تَرَكُوهُ.[487] و «به‌ تحقيق‌ كه‌ اين‌ امّت‌ از جدّ من‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ شنيده‌ است‌ كه‌ مي‌فرمود: هيچ‌ طايفه‌ و گروهي‌ امور اجتماعي‌ و شئون‌ ديگر خود را به‌ مردي‌ نمي‌سپارند كه‌ از او در ميان‌ آن‌ گروه‌ داناتر هم‌ بوده‌ باشد مگر آنكه‌ روز بروز امور آنها رو به‌ فساد و خرابي‌ خواهد رفت‌ الاّ آنكه‌ از عمل‌ خود برگردند و شخص‌ اعلم‌ را براي‌ رسيدگي‌ و سرپرستي‌ امور خود قرار دهند».

از ضميمه‌ نمودن‌ اين‌ دو جمله‌ از رسول‌ خدا استفاده‌ مي‌شود كه‌ حتماً بايد ائمّة‌ طاهرين‌ عليهم‌ السّلام‌ رهبري‌ تمام‌ شئون‌ مردم‌ را بدون‌ استثناء چه‌ در امور معاشي‌ و سياست‌ مُدُن‌ و تدبير منزل‌ و چه‌ در امور معاد و چه‌ در امور معارف‌ و علوم‌ ديني‌ متكفّل‌ گردند زيرا اوّلاً به‌ طور اطلاق‌ اعلميّت‌ آنها را بيان‌ فرموده‌ و اين‌، حكم‌ صغراي‌ قضيّه‌ را دارد. و ثانياً زعامت‌ فرد اعلم‌ را لازم‌ شمرده‌ و اين‌، حكم‌ كبراي‌ قضيّه‌ را دارد و نتيجه‌، زعامت‌ آنان‌ است‌ به‌ طور دوام‌ و اطلاق‌.

بازگشت به فهرست

خطبه امير المومنين عليه‌السّلام در علم خاندان نبوت
حضرت‌ مولي‌ الموحّدين‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ در «نهج‌ البلاغة‌» در ضمن‌ خطبة‌ 142 مي‌فرمايد: أَينَ الَّذين‌ زَعَمُوا أَنَّهُمْ الرّاسِخُونَ فِي‌ العِلْمِ دُونَنا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنا أن‌ رَفَعَنا اللهُ وَ وَضَعَهُمْ، وَ اعْطاناً وَ حَرَمَهُمْ، وَ أدْخَلنَا وَ أَخْرَجَهُمْ، بنا يُسْتَعطَي‌ الهُدي‌ وَ يُسْتَجلَي‌ العَمي‌. إنَّ الائِمَّة‌ مِن‌ قُريشٍ غُرِسُوا فِي‌ هَذَا البَطْنِ مِن‌ هاشِمٍ، لا تَصْلُحُ عَلي‌ سِواهُمْ، وَ لاَ تَصْلُحُ الوُلاةُ مِن‌ غَيْرِهِمْ [488] «كجا هستند كساني‌ كه‌ از روي‌ دروغ‌ و دشمني‌ با ما ادّعا مي‌كنند كه‌ آنان‌ استواران‌ در عِلمَند؟ در حالي‌ كه‌ خداوند درجه‌ و منزلت‌ ما را بلند نموده‌ و مقام‌ آنها را پست‌ قرار داده‌ است‌، و از نعمتهاي‌ علوم‌ و معارف‌ خود ما را بهره‌مند فرموده‌ و آنها را محروم‌ كرده‌ است‌، و در ايمان‌ و توحيد و درجات‌ قرب‌، ما را داخل‌ كرده‌ و آنان‌ را خارج‌ نموده‌ است‌. به‌ واسطة‌ ماست‌ كه‌ هدايت‌ در ميان‌ افراد بشر قسمت‌ مي‌شود و هر كس‌ بهرة‌ خود را از آن‌ در مي‌يابد، و به‌ واسطة‌ ماست‌ كه‌ روشنائي‌ چشم‌ و نور باطن‌ در دل‌ مردم‌ ظهور مي‌كند و هر كس‌ مي‌تواند پرده‌هاي‌ ظلمات‌ جهل‌ را پس‌ زده‌ و به‌ نور بصيرت‌ ديدگانش‌ روشن‌ گردد. پيشوايان‌ و رهبران‌ اجتماع‌ پيوسته‌ از طايفة‌ قريش‌ بوده‌ و در آل‌ محمّد از طايفة‌ بني‌ هاشم‌ قرار داده‌ شده‌اند. امامت‌ و رهبري‌ براي‌ غير آنان‌ سزاوار نيست‌ و جايز نيست‌ كه‌ حكمفرمايان‌ امّت‌ از غير آنها بوده‌ باشند.»

و در خطبة‌ 145 مي‌فرمايد: وَاعْلَمُوا أنَّكُم‌ لَن‌ تَعْرِفُوا الرُّشدَ حَتَّي‌ تَعْرِفوا الَّذي‌ تَرَكَهُ، وَ لَنْ تَأخُذُوا بِمِثاقِ الكِتابِ حَتَّي‌ تَعْرِفُوا الَّذي‌ نَقَضَهُ، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِهِ حَتّي‌ تَعْرِفُوا الَّذي‌ نَبَذَهُ، فَالتَمِسُوا ذَلِكَ مِن‌ عِندِ أهلِهِ فَإنَّهُمْ عَيْشُ العِلْمِ وَ مَوْتُ الجَهْلِ، هُمُ الَّذينَ يُخْبِرُكُم‌ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَن‌ بَاطِنِهِمْ لاَ يُخالِفُونَ الدِّينَ وَ لاَ يَخْتَلُفُونَ فِيهِ، فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ. [489]

«و بدانيد كه‌ هرگز راه‌ مستقيم‌ و سعادت‌ را نخواهيد شناخت‌ مگر آنكه‌ بشناسيد كسي‌ را كه‌ آن‌ راه‌ را ترك‌ كرده‌ است‌ تا از فعل‌ او تبرّي‌ جوئيد و به‌ ضدّ آن‌ كه‌ راه‌ حقّ است‌ بگرائيد، و هيچگاه‌ عهد و پيمان‌ قرآن‌ كريم‌ را بر ذمّه‌ و عهدة‌ خود قرار نمي‌دهيد مگر آنكه‌ بشناسيد كسي‌ را كه‌ آنرا نقض‌ كرده‌ و درهم‌ شكسته‌ است‌، و در عمل‌ به‌ قرآن‌ كريم‌ ثابت‌ قدم‌ و استوار نمي‌شويد و به‌ آن‌ چنگ‌ نمي‌زنيد و متمسّك‌ نمي‌گرديد مگر آنكه‌ بشناسيد كسي‌ را كه‌ آنرا از درجة‌ اعتبار ساقط‌ كرده‌ و عملاً به‌ دور انداخته‌ است‌ (يعني‌ يكي‌ از شرائط‌ فهم‌ كتاب‌ خدا و تماميّت‌ درجة‌ معرفت‌ به‌ آن‌ شناختن‌ مخالفن‌ قرآن‌ و منكران‌ آن‌ است‌، و تا أئمّة‌ ضلال‌ شناخته‌ نشوند و از قول‌ و فعل‌ آنان‌ تبرّي‌ پيدا نشود تمسّك‌ به‌ قرآن‌ كريم‌ و به‌ واقعيّت‌ ائمّة‌ حقّ حاصل‌ نخواهد شد). بنابراين‌ راه‌ سعادت‌ و ادراك‌ معاني‌ راقية‌ كتاب‌ خدا و تمسّك‌ به‌ قرآن‌ كريم‌ را از نزد اهلش‌ بجوئيد و از آنها طلب‌ كنيد (و آنها امامان‌ از اهل‌ بيت‌ هستند) كه‌ حقيقت‌ دانش‌ و حيات‌ عرفانند، و مرگ‌ جهل‌ و فقدان‌ ناداني‌. آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ حكم‌ آنها در ظاهر حاكي‌ و كاشف‌ از علوم‌ و دانش‌ آنها در باطن‌ است‌، و سكوت‌ عميق‌ آنها كاشف‌ از گويائي‌ روح‌ و جان‌ آنها به‌ اسرار جهان‌ آفرينش‌ و رموز عالم‌ ملك‌ و ملكوت‌ است‌، و ظاهر ايشان‌ كه‌ همان‌ سيماي‌ عبوديّت‌ و روح‌ خضوع‌ و آية‌ خشوع‌ است‌ حاكي‌ از باطن‌ ايشان‌ كه‌ همان‌ حال‌ طمأنينه‌ و سكينه‌ و اتّصاف‌ به‌ كمالات‌ قدسيّه‌ و معارف‌ ربوبيّه‌ است‌ خواهد بود. آنان‌ در امر دين‌ مخالفت‌ نمي‌ورزند و با يكديگر اختلاف‌ ندارند، دين‌ در ميان‌ آنها گواهي‌ است‌ صادق‌ و خاموشي‌ است‌ ناطق‌ (كه‌ به‌ واسطة‌ عمل‌ آنها به‌ دين‌ و تمركز يافتن‌ معني‌ و روح‌ دين‌ در كانون‌ نفوس‌ آنها بهترين‌ گواه‌ راستين‌ بر واقعيّت‌ آنهاست‌، و پياده‌ شدن‌ اسرار دين‌ در دل‌ و جوارح‌ آنان‌ بهترين‌ شاهد عملي‌ با لب‌ و دل‌ گويا برحقيقت‌ آنهاست‌)».

بازگشت به فهرست

صفات امام در دعاي روز عرفه حضرت سجاد عليه‌السّلام
و حضرت‌ سيّد السّاجدين‌ و زين‌ العابدين‌ عليه‌السّلام‌ در ضمن‌ دعاي‌ روز عرفه‌ كه‌ چهل‌ و هفتمين‌ دعا از «صحيفة‌ كامله‌» است‌ عرض‌ مي‌كند: اللهُمَّ إنَّكَ اَيَّدْتَ دينَكَ في‌ كُلِّ اَوانٍ بإمامٍ اَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ وَ مَناراً في‌ بِلاَدِكَ بَعْدَ أن‌ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَجَعَلْتَهُ الذَّريعَةَ اِلَي‌ رِضْوَانِكَ، وَ افْتَرَضْتَ طاعَتَهُ وَ حَذَّرْتَ مَعْصِيتَهُ، وَ اَمَرْتَ بِامْتِثَالِ اَمْرِهِ وَ الاءنتهاءِ عِندَ نَهْيِهِ، وَ الاّ يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لاَ يَتَأخَّرَ مُتَأخِّرٌ، فَهُوَ عِصْمَةٌ اللاّيذينَ وَ كَهْفُ المُؤمِنِينَ وَ عُرْوَةُ المُتَمَسِّكِينَ وَ بَهاءُ العالَمِينَ.

«بار پروردگارا تو در هر زماني‌ دين‌ خود را به‌ امامي‌ از امامها تقويت‌ و تأييد نمودي‌، آن‌ امامي‌ كه‌ او را به‌ عنوان‌ نشانه‌ و علامت‌ براي‌ بندگان‌ خود معرّفي‌ كردي‌ و كانون‌ نور و هدايت‌ را در ميان‌ افراد بشر در وادي‌ جهل‌ و ظلمت‌ قرار دادي‌ بعد از آنكه‌ رشتة‌ دل‌ و اتّصال‌ باطن‌ او را به‌ رشتة‌ مقام‌ جمال‌ و جلال‌ خود متّصل‌ فرمودي‌ و او را وسيلة‌ مقام‌ رضاي‌ خود در ميان‌ مردم‌ معيّن‌ كردي‌، و اطاعت‌ از او را واجب‌ و لازم‌ شمردي‌، و مخالفت‌ و سرپيچي‌ از نهي‌ او را حرام‌ فرمودي‌، و بندگان‌ خود را امر كردي‌ كه‌ اوامر او را نپذيرند و امتثال‌ كنند، و از نواهي‌ او اجتناب‌ ورزند، و هيچكس‌ از مردم‌ و افراد امّت‌ از او در هر امري‌ از امور جلو نيفتد، و خود را بر او مقدّم‌ نكند، و هيچ‌ فردي‌ از او تخلّف‌ نورزد، و در فرمانبري‌ از اوامر و اتّصال‌ با او عقب‌ بيفتد. بنابراين‌ آن‌ امام‌ موجب‌ مصونيّت‌ و حفظ‌ پناه‌ آورندگان‌ از شرور و موانع‌ و آفات‌ دنيوي‌ و اخروي‌ و پناهگاه‌ و ملجأ و ملاذ مؤمنان‌، و دستاويز محكم‌ گروندگان‌، و نور و بَهاء و عظمت‌ اهل‌ عالم‌ خواهد بود».

مرحوم‌ سيّد علي‌ خان‌ كبير در شرح‌ اين‌ فقره‌ از دعا از شرح‌ «صحيفة‌ كامله‌ سجّاديّه‌» مطالبي‌ نفيس‌ آورده‌ ما مختصر آنرا نقل‌ مي‌كنيم‌: حضرت‌ عليّ بن‌ الحسين‌ عليهما السّلام‌ در اين‌ فقرات‌ مقام‌ امام‌ را به‌ چهار صفت‌ توصيف‌ نموده‌ است‌:

اوّل‌: عِصْمَةُ اللاّيِذينَ يعني‌ براي‌ امام‌ هيچ‌ دافع‌ و مانعي‌ نيست‌ كه‌ پناه‌ آورندگان‌ به‌ سوي‌ خود را در راه‌ مستقيم‌ رهبري‌ كند و از ورطة‌ هلاك‌ در جانب‌ افراط‌ و تفريص‌ حفظ‌ نمايد.

دوّم‌: كَهْفُ المؤمنِينَ يعني‌ ملجأ و پناه‌ تمام‌ مؤمنان‌ است‌، كساني‌ كه‌ در حوادث‌ واقعه‌ و در شبهات‌ وارده‌ به‌ او روي‌ آورند و چاره‌ رهائي‌ از ظلمات‌ نفس‌ امّاره‌ و مهالك‌ را از او بجويند.

سوّم‌: عُرْوَةُ المُتَمَسِّكِينَ يعني‌ افرادي‌ را كه‌ به‌ او تمسّك‌ نمايند و از اوامر او پيروي‌ كنند و به‌ آثار او تأسّي‌ نموده‌ و از نواهي‌ او اجتناب‌ ورزند از وقوع‌ و فرو افتادن‌ در چاه‌هاي‌ مهلكه‌، و سقوط‌ در نقمت‌ و بُعد برهاند.

چهارم‌: بَهاءُ العالَمينَ يعني‌ نظام‌ امور جهان‌ و طراوت‌ و زيبائي‌ مناظر عالم‌ به‌ او بسته‌ است‌. چون‌ مردم‌ همگي‌ به‌ سيره‌ و روش‌ او رفتار مي‌كنند و به‌ دين‌ جهت‌ ميزان‌ عدل‌، استوار، و ترازوي‌ انصاف‌، برقرار، و ستونهاي‌ حقّ و معدلت‌ در ميان‌ آنها برپا گردد.

و اين‌ دعا كه‌ دلالت‌ بر لزوم‌ امام‌ در هر زماني‌ از ازمنه‌ دارد طبق‌ حكم‌ عقل‌ و نقل‌ است‌. امّا دليل‌ عقلي‌ آنكه‌ انسان‌ در دنيا افرادي‌ دارد كه‌ بايد با يكديگر به‌ نحو تعاون‌ و اجتماع‌ زيست‌ كنند و با پديد آمدن‌ تمدّن‌ و اجتماع‌ طبعاً بين‌ افراد اصطكاك‌ و تزاحم‌ به‌ وجود خواهد آمد، براي‌ آنكه‌ جلب‌ منافع‌ و دفع‌ ضرر و حسّ استخدام‌ از غرائز و جِبليّات‌ بشر است‌، هر كس‌ دوست‌ دارد به‌ تمام‌ لذائذ و مشتَهيات‌ خود برسد و از هر گونه‌ مزاحمي‌ در راه‌ اين‌ مقصد خشمگين‌ مي‌شود و بر عليه‌ آن‌ قيام‌ و اقدام‌ مي‌نمايد، بنابراين‌ نزاع‌ و تشاجر و مخاصمات‌ پديد مي‌آيد و منجرّ به‌ قتل‌ و غارت‌ و خرابي‌ عمران‌ و قطع‌ نسل‌ و اختلال‌ نظام‌ خواهد شد. و در اين‌ صورت‌ حتماً بايد قانوني‌ در ميان‌ آنها حكومت‌ كند كه‌ معاش‌ آنها را منظّم‌ كند و راه‌ صحيحي‌ را براي‌ زندگي‌ در پيش‌ پاي‌ انان‌ قرار دهد، و آن‌ قانون‌ شريعت‌ است‌ كه‌ امور دنيوي‌ آنها را اصلاح‌ مي‌كند و در راه‌ حفظ‌ حقوق‌ و عدم‌ تعدّي‌ و تجاوز و تجاسر به‌ ديگران‌ آنها را تربيت‌ مي‌دهد، و راهي‌ را نيز براي‌ وصول‌ به‌ خدا معيّن‌ مي‌كند و آنها را به‌ عالم‌ ماوراء طبيعت‌ و مادّه‌ متوجّه‌ نموده‌ و به‌ ياد آخرت‌ و نتيجة‌ اعمال‌ مي‌اندازد، و كوس‌ رحيل‌ را به‌ سفر سوي‌ خدا در گوش‌ آنان‌ مي‌نوازد، و آنها را مي‌ترساند، و از راه‌ نزديك‌ دعوت‌ حقّ را به‌ آنها ابلاغ‌ مي‌كند، و به‌ صراط‌ مستقيم‌ رهبري‌ مي‌نمايد.

اين‌ اساس‌ تربيت‌ شرعي‌ بايد به‌ دست‌ فرد انساني‌ انجام‌ گيرد چون‌ مباشرت‌ فرشتگان‌ در اداء اين‌ امر محال‌ است‌ و حيوانات‌ پائين‌ترند از آنكه‌ بتوانند مربّي‌ بشر گردند. و آن‌ فرد انسان‌ بايد به‌ آيات‌ و به‌ بيّناتي‌ از جانب‌ خداي‌ خود مؤيّد شود تا مردم‌ دعوت‌ او را بپذيرند و نوع‌ بشر در مقابل‌ او خاضع‌ گردند و آن‌ معجزه‌ است‌. بنابراين‌ در سنّت‌ حضرت‌ باري‌ تعالي‌ شأنه‌ العزيز ارسال‌ چنين‌ فردي‌ لازم‌ و حتمي‌ است‌. و همچنانكه‌ خدا در عنايت‌ نظام‌ عالم‌ از ريزش‌ باران‌ دريغ‌ نمي‌كند چون‌ زمين‌ به‌ باران‌ در پرورش‌ درختان‌ و گياهان‌ و حيوانات‌ و انسانها محتاج‌ است‌ همين‌ طور نظام‌ عالم‌ بي‌نياز از امامي‌ نيست‌ كه‌ صلاح‌ دنيا و آخرت‌ را به‌ بني‌ نوع‌ خود بفهماند. آري‌ كسي‌ كه‌ در نظام‌ احسن‌ آفرينش‌ از رويانيدن‌ موي‌ ابروان‌ به‌ جهت‌ زيبائي‌ نه‌ به‌ جهت‌ لزوم‌ و ضرورت‌ مضايقه‌ نكرده‌ است‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ از فرستادن‌ امامي‌ كه‌ وجودش‌ رحمة‌ للعالمين‌، و معرّفي‌ او نشانة‌ هدايت‌ در صراط‌ مستقيم‌ است‌ خودداري‌ كند.

بنابراين‌ لطف‌ و عنايت‌ از مقام‌ منيع‌ خداست‌ كه‌ چنين‌ شخصي‌ را ايجاد فرموده‌ و براي‌ دستگيري‌ بشر در راه‌ نفع‌ عاجل‌ و سلامت‌ نفس‌ در آخرت‌ و خير آجل‌ بفرستد. اين‌ شخص‌ خليفة‌ خداست‌ در روي‌ زمين‌ و اوست‌ امامي‌ كه‌ او را براي‌ رهبري‌ بندگان‌ و كانون‌ فيض‌ بخش‌ و نوردهنده‌ در ميان‌ بلاد و اقوام‌ مقرّر فرموده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

ضرورت وجود امام براي جامعه
در اينجا اگر اين‌ شبهه‌ پيش‌ آيد كه‌: اين‌ دليل‌ فقط‌ دلالت‌ بر لزوم‌ فرستادن‌ پيغمبر از اجانب‌ خدا مي‌نمايد كه‌ داراي‌ شريعت‌ و قانون‌ باشد و خود آن‌ پيغمبر مبيّن‌ شريعت‌ خود مي‌باشد و دلالت‌ بر لزوم‌ امام‌ را ندارد. جواب‌ آن‌ است‌ كه‌ همان‌ طور كه‌ بشر احتياج‌ به‌ پيغمبري‌ دارد كه‌ از او استفادة‌ شريعت‌ و حكمت‌ را بنمايد همانطور نيازمند به‌ حافظ‌ آن‌ شريعت‌ الهيّه‌ و پاسدار و كفيل‌ و قيّم‌ آن‌ مي‌باشد. چون‌ براي‌ مردم‌ حفظ‌ جميع‌ احكام‌ شريعت‌ و كتاب‌ الهي‌ مقدور نيست‌ و علاوه‌ كتاب‌ هم‌ مبيّن‌ جميع‌ احكام‌ بر وجهي‌ كه‌ نياز به‌ امام‌ را در مراجعات‌ رفع‌ كند نخواهد بود، چون‌ در كتاب‌ خدا مجمل‌ و مفصّل‌، محكم‌ و متشابه‌، عامّ و خاصّ، مطلق‌ و مقيّد، ناسخ‌ و منسوخ‌، و علوم‌ باطنه‌ و دقايق‌ غامضه‌ و اسرار ملكوتيّه‌ به‌ اندازه‌اي‌ وجود دارد كه‌ احاطه‌ بر معرفت‌ آنها براي‌ غير پيغمبر از راه‌ وحي‌ يا وصيّ پيغمبر از راه‌ افاضات‌ غيبيّه‌ در اُذُن‌ واعيه‌ ممكن‌ نيست‌. امام‌ است‌ كه‌ با روح‌ وسيع‌ خود قابليّت‌ ادراك‌ تمام‌ معلومات‌ پيغمبر را دارد و آن‌ طور كه‌ بايد مي‌گيرد و به‌ مردم‌ ابلاغ‌ مي‌كند.

و اگر كسي‌ بگويد: با اجتهاد در كتاب‌ خدا رفع‌ نيازمنديها مي‌شود. جواب‌ آن‌ است‌ كه‌ اجتهاد ممنوع‌ است‌ و اگر به‌ فرض‌ جايز باشد در صورت‌ ضرورت‌ است‌ و چون‌ براي‌ خدا ضرورتي‌ معني‌ ندارد پس‌ بايد امامي‌ بفرستد كه‌ عالِم‌ به‌ جميع‌ احكام‌ و احتياجات‌ بشر كما هو حقّه‌ و حافظ‌ قانون‌ و قيّوم‌ آن‌ باشد، و اين‌ درجه‌ و منزله‌ براي‌ احدي‌ ميسّر نيست‌ مگر براي‌ صاحب‌ نفس‌ قدسيّه‌ و عقل‌ كامل‌ و بصيرت‌ الهيّه‌ و ضمير صافي‌ و وجدان‌ پاك‌ از زنگار صفات‌ نكوهيده‌ و كدورت‌ ناداني‌ و جهل‌ تا آنكه‌ علوم‌ ربّانيّه‌ در او جلوه‌گر گردد و اسرار غيبيّه‌ در او منعكس‌ شود. و لذا بعضي‌ از اهل‌ عرفان‌ گفته‌اند: حقيقت‌ نبوّت‌ و رسالت‌ هيچگاه‌ از بين‌ نمي‌رود و ماهيّت‌ و واقعيّتش‌ در هر زمان‌ موجود است‌ و نسخ‌ نمي‌گردد بلكه‌ فقط‌ مسمّي‌ به‌ اسم‌ رسول‌ و پيغمبر از بين‌ مي‌رود و به‌ جهت‌ فرود نيامدن‌ فرشتة‌ وحي‌ بر وجهي‌ كه‌ بر پيغمبر ظاهر شود، و بر اين‌ اساس‌ رواياتي‌ از أئمّة‌ اطهار عليهم‌ السّلام‌ در فرق‌ ميان‌ نبي‌ و رسول‌ و مُحَدَّث‌ وارد است‌. رسول‌ كسي‌ است‌ كه‌ فرشته‌ بر او ظاهر شود و با او سخن‌ گويد، و نبي‌ كسي‌ است‌ كه‌ در خواب‌ فرشته‌ را مي‌بيند و با او تكلّم‌ مي‌كند، و چه‌ بس‌ در فردي‌ هم‌ معني‌ رسالت‌ و هم‌ معني‌ نبوّت‌ جمع‌ مي‌شود، و محدَّث‌ كسي‌ است‌ كه‌ صداي‌ فرشته‌ را مي‌شنود ولي‌ صورت‌ او را نمي‌بيند. و از رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ اين‌ حديث‌ مشهور است‌ كه‌ فرمود: إنَّ في‌ اُمَّتي‌ مُحَدَّثين‌ مُكَلَّمِينَ «در امّت‌ من‌ افرادي‌ هستند كه‌ ملائكة‌ پروردگار با آن‌ ها سخن‌ مي‌گويند». و نيز از آن‌ حضرت‌ است‌ كه‌ فرمود: إنَّ لِلَّهِ عِباداً لَيْسُوا بِأنبياءَ يَغْبِطُهُمُ النَّبِيُّونَ «به‌ درستي‌ كه‌ خداوند بندگاني‌ دارد كه‌ از پيغمبران‌ نيستند وليكن‌ پيغمبران‌ به‌ درجات‌ آنها در نزد خدا غبطه‌ مي‌خورند». و امّا دليل‌ نقلي‌ بر وجود امام‌ بسيار است‌ كه‌ از شيعه‌ و سنّي‌ روايت‌ شده‌ است‌.[490] الي‌ آخر ما ذكره‌ من‌ الروايات‌.

بازگشت به فهرست

نقش امام تنها حفظ نظام اجتماع نيست
البتّه‌ بر ناقد بصير و مؤمن‌ خبير پوشيده‌ نيست‌ كه‌ اين‌ نحوه‌ از استدلال‌ بر لزوم‌ امام‌ را كه‌ مبتني‌ بر حفظ‌ اجتماع‌ و تمدّن‌ بشر و براساس‌ رعايت‌ حقوق‌ و عدم‌ تجاوز به‌ ديگران‌ و پيدايش‌ مدينة‌ فاضله‌ بر پاية‌ تعاون‌ بقاء نه‌ تنازع‌ بقاء است‌ بسياري‌ از متكلّمين‌ اقامه‌ نموده‌ و به‌ اين‌ برهان‌ و نظير آن‌ خواسته‌اند مسألة‌ لزوم‌ نياز به‌ وجود امام‌ را اثبات‌ كنند و ليكن‌ مقام‌ امام‌ از اين‌ مسئوليّت‌ بالاتر و وظيفة‌ او با ارج‌تر است‌. در رواياتي‌ كه‌ داريم‌ مطالبي‌ عجيب‌ راجع‌ به‌ شخصيّت‌ امام‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد مانند آنكه‌ حيات‌ بشر بستگي‌ به‌ او دارد و اگر او نباشد زمين‌ اهلش‌ را دركام‌ خود فرو مي‌برد و او ريسمان‌ خداست‌، و اسم‌ اعظم‌، و آيت‌ كبراي‌ حق‌، و قوام‌ عوالم‌، و والي‌ كاخ‌ آفرينش‌، و ماية‌ زندگي‌ دلها، و اطمينان‌ قلوب‌ است‌. و لذا اگر كسي‌ در مقابل‌ برهان‌ فوق‌ بگويد: اگر حكماي‌ خبير و عقمي‌ هر ملّت‌ قانون‌ عدل‌ را طبق‌ آراء و سليقة‌ خود بر آن‌ ملّت‌ اجرا كنند و افراد را در تحت‌ تعليم‌ و تربيت‌ صحيح‌ بر پيروي‌ از آن‌ قانون‌ عادت‌ دهند و از دوران‌ كودكي‌ با تلقينات‌ روحي‌ روحِ كودك‌ را از دروغ‌ و دزدي‌ و هر گونه‌ خيانت‌ و جنايتي‌ بر حذر دارند به‌ طوري‌ كه‌ در بعضي‌ از كشورهائي‌ كه‌ از خدا خبري‌ ندارند ديده‌ مي‌شود كه‌ چقدر رعايت‌ نظم‌ و آداب‌ را مي‌كنند ديگر چه‌ نيازي‌ به‌ امام‌ داريم‌، و اگر فائده‌ امام‌ حفظ‌ مردم‌ از تعدّيات‌ است‌ به‌ غير امام‌ هم‌ ممكن‌ است‌ و تجربه‌ نيز نشان‌ داده‌ است‌، در اينجا اين‌ نحوه‌ از استدلال‌ ديگر زمينه‌اي‌ پيدا نمي‌كند.

ولي‌ همانطور كه‌ ذكر شد مقام‌ امام‌ منحصر به‌ حفظ‌ عدالت‌ و توازن‌ در حقوق‌ نيست‌ بلكه‌ امام‌ رابطة‌ خلق‌ و خالق‌ است‌. بشر چون‌ در عالم‌ طبع‌ قدم‌ گذارد و از نسيم‌ عالم‌ قدس‌ به‌ دور افتاد و از نفحات‌ ربّانيّه‌ و جلوه‌هاي‌ ملكوتيّه‌ محروم‌ ماند در خود كه‌ صاحب‌ مسند اين‌ مقام‌ است‌ نگراني‌ و اضطراب‌ مشاهده‌ كرد خواه‌ متمدّن‌ باشد خواه‌ نباشد، خواه‌ در اجتماع‌ زيست‌ كند يا نكند. و بنابراين‌ اگر فرض‌ كنيم‌ بشري‌ تنها بدون‌ هيچ‌ رابطه‌اي‌ از زن‌ و فرزند، و پدر و مادر، و خواهر و برادر، و شريك‌ و همسايه‌، و حاكم‌ و محكوم‌، و رئيس‌ و مرئوس‌ در جزيره‌اي‌ سبز و خرّم‌ زندگي‌ كرده‌ و از همة‌ مواهب‌ مادّيّه‌ متمتّع‌ شود باز اين‌ نگراني‌ و اضطراب‌ در او هست‌، خاطرات‌ پريشان‌ او را رنج‌ مي‌دهد و هر لحظه‌ كه‌ به‌ ياد نقاط‌ ضعف‌ و نقصان‌ خود مي‌افتد در پريشاني‌ واقع‌ مي‌شود، حسّ دوري‌ از حريم‌ امن‌ و امان‌ الهي‌ كه‌ منزلگه‌ واقعي‌ اوست‌ تمام‌ نعمتهاي‌ اين‌ جزيرة‌ خرّم‌ را بر او زهر نموده‌ و مناظر زيباي‌ آنها را چون‌ هياكل‌ غول‌ و ديو جلوه‌ مي‌دهد. بشر تا به‌ خدا ربط‌ پيدا نكند آرام‌ نمي‌گيرد، آرامش‌ او فقط‌ و فقط‌ با انس‌ با خداست‌ أَلاَ بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[491]. آرامش‌ و سكون‌ خاطر و ذكر خدا در دل‌ جاي‌ نمي‌گيرد مگر به‌ تعليم‌ مربّي‌ كامل‌ كه‌ همة‌ راههاي‌ آخرت‌ را طيّ كرده‌ و به‌ سَلُونِي‌ قَبْلَ أَن‌ تَفْقِدُونِي‌ زبانش‌ گويا است‌. او است‌ كه‌ مي‌تواند راهبر شود نه‌ آن‌ كه‌ خود فاقد اين‌ صفت‌ است‌. بشر يا بايد به‌ اين‌ مرحله‌ برسد و يا بايد در تحت‌ تعليم‌ و تربيت‌ شخص‌ رسيده‌ قرار گيرد، اوّلي‌ امام‌ است‌ و دوّمي‌ مأموم‌، و فرض‌ ثالثي‌ وجود ندارد. در قرآن‌ كريم‌ حكايت‌ زبان‌ جهنّمي‌ها را بيان‌ مي‌كند كه‌ آنها به‌ خازنان‌ جهنّم‌ مي‌گويند: وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعوقِلُ مَا كُنَّا فِي‌ أَصْحَـ'بِ السَّعِيرِ * فَاعْتَرُفُوا بِذَنْبِهِمْ فُسُحْقًا لاِصْحَـ'بِ السَّعِيرِ. [492]

«اگر ما يا خود به‌ مقامي‌ رسيده‌ بوديم‌ كه‌ مستقّلاً درك‌ مي‌كرديم‌ واحتياج‌ به‌ هيچ‌ گونه‌ مربّي‌ نداشتيم‌ و يا پيروي‌ از شخصي‌ مي‌نموديم‌ كه‌ او به‌ مقام‌ عقل‌ و ادراك‌ حقائق‌ و اسرار رسيده‌ و مستقّلاً مورد افاضات‌ حضرت‌ سبحان‌ قرار گرفته‌ بود، در امروز از مردم‌ جهنّم‌ نبوديم‌. جهنّمي‌ها اعتراف‌ به‌ گناه‌ خود مي‌كنند پس‌ مرگ‌ و نابودي‌ باد بر آنان‌». از اين‌ آيه‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ گناه‌ اصحاب‌ سعير كه‌ ياران‌ جهنّم‌ باشند فقط‌ خود سَر بودن‌ و به‌ آراء شخصيّه‌ عمل‌ كردن‌ و در تحت‌ تربيت‌ امام‌ نرفتن‌ است‌ گرچه‌ در نزد خود داراي‌ افكار عالي‌ و پسنديده‌ باشند ولي‌ آن‌ كافي‌ نيست‌. يا بايد شخص‌ به‌ مقام‌ عقل‌ مستقلّ بدون‌ نياز به‌ عوامل‌ خارجي‌ برسد يا از چنين‌ عقلي‌ شنوا و پذيرا باشد و گرنه‌ جاي‌ او در دوزخ‌ نفس‌ امّاره‌ و آراء باطله‌ و خاطرات‌ شيطانيّه‌ بوده‌ و مقام‌ تجسّم‌ آنها در عوالم‌ ديگر به‌ صورت‌ جهنّم‌هاي‌ برافروخته‌ خواهد بود.

باز در جاي‌ ديگر، قرآن‌ مردم‌ را به‌ سه‌ قسمت‌ مي‌كند: وَ كُنتُم‌ أزواجًا ثَلَثَةً * فَأَصْحَـ'بُ الْمَيْمِنَةِ مَا أَصْحَـ'بُ الْمَيْمِنَةِ * وَ أَصْحَـ'بذ الْمَشْئِمَةِ مَا أَصْحَـ'بُ الْمَشْئِمَةِ * وَ السَّـ'بِقُونَ السَّـ'بِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقِرَّبُونَ.[493] و در آخر سورة‌ مي‌فرمايد: فَأَمَّا إِن‌ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ * وَ أَمَّا إِن‌ كَانَ مِنْ أَصْحَـ'بِ الْيَمِينِ * فَسَلـ'مٌ لَكَ مِن‌ أَصْحَـ'بِ الْيَمِينِ * وَ أَمَّا إِن‌ كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّـ'الِينَ * فَنُزُلٌ مِن‌ حَمِيمٍ * وَ تَصْلِيَةٌ جَحِيمٍ. منظور از مقرّبان‌ درگاه‌ خدا خصوص‌ أئمّة‌ اطهار عليهم‌ السّلام‌ هستند و افرادي‌ كه‌ در ساية‌ تعليم‌ آنها به‌ مقصود رسيده‌ و در حرم‌ خدا آرميده‌ و به‌ خطاب‌ يَـ'أَيُّتُهَا النَّفسُ الْمُطْمَئِنَةٌ ارْجِعِي‌ إِلَي‌ رَبِّكَ رَاضِيَةً مَرْضِيَةً مشرف‌ شده‌اند. و مراد از اصحاب‌ يمين‌ مردمي‌ هستند كه‌ در راه‌ شريعت‌ و تبعيّت‌ از امام‌ بوده‌ ولي‌ به‌ مقصد نرسيده‌ و مقام‌ و منزلت‌ قرب‌ براي‌ آنان‌ حاصل‌ نشده‌ است‌. و مراد از اصحاب‌ المشئمة‌ كه‌ آنها را از مكذّبين‌ ضالّين‌ قلمداد مي‌كند مردم‌ خودسر و خودرأي‌ هستند كه‌ به‌ آراء و افكار خود مي‌بالند و از پيروي‌ امام‌ سر مي‌پيچند. و اين‌ حقيقت‌ را أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ براي‌ كميل‌ بن‌ زياد نَخَعي‌ بيان‌ مي‌فرمايد.

قالَ كُمَيلُ بنُ زِيادٍ: أَخَذَ بِيدَي‌ أميرُالمؤمنِينَ عَلِيٌّ بْنُ أَبِيطالبٍ عليه‌السّلام‌ فَأخرَجَنِي‌ إلي‌ الجَبّانِ فَلَمَّا أصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَداءِ ثُمَّ قالَ: يا كُمَيْلُ إنَّ هَذِهِ القُلُوبَ أوعِيَةٌ فَخَيرُها أوْعاها، فَاحْفَظْ عَنِّي‌ مَا أَقُولُ لَكَ: النّاسُ ثَلَثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانِيُّ، وَ مَتعَلِّمُ عَلي‌ سَبِيلِ نَجاةٍ، وَ هَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ، يَميلونَ مَعَ كُلِ ريحٍ، لَم‌ يَسْتَضيئوا بنورِ العِلْمِ، وَ لَمْ يَلْجَأُوا إلي‌ رُكنٍ وَثِيقٍ.[494] «كميل‌ بن‌ زياد مي‌گويد: أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌السّلام‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ سوي‌ مقبره‌ به‌ راه‌ افتاديم‌. چون‌ حضرت‌ وارد صحرا شد نفسي‌ عميق‌ كشيد و فرمود: اي‌ كميل‌ اين‌ دلها ظرفهائي‌ است‌ و بهترين‌ آنها آن‌ دلي‌ است‌ كه‌ گنجايشش‌ بيشتر باشد. آنچه‌ من‌ با تو مي‌گويم‌ حفظ‌ كن‌ و از خاطرت‌ محو مساز. مردم‌ سه‌ دسته‌ هستند: عالمي‌ است‌ عارف‌ به‌ خدا و مربّي‌ گم‌ گشتگان‌ به‌ وادي‌ حقيقت‌، و شاگردي‌ است‌ كه‌ در پيروي‌ از آن‌ عالم‌ راه‌ نجات‌ را مي‌پيمايد، و مردمي‌ هستند نادان‌ و بي‌فكر، اوباش‌ و بي‌ منزله‌ و قيمت‌ كه‌ به‌ دنبال‌ هر صدائي‌ كه‌ بلند شود خواه‌ حق‌ و خواه‌ باطل‌ مي‌دوند، و با وزش‌ هر بادي‌ مي‌جنبند، دل‌ آنها به‌ نور علم‌ روشن‌ نشده‌ و به‌ مقام‌ قابل‌ اعتمادي‌ پناه‌ نياورده‌اند».

در اينجا ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ حضرت‌ مردم‌ را منحصر در اين‌ سه‌ دسته‌ نموده‌اند. اوّل‌ عالم‌ ربّاني‌ كه‌ امام‌ يا تربيت‌ يافته‌ به‌ دست‌ امام‌ است‌، آنكه‌ انوار ملكوتيّه‌ در دلش‌ تابيده‌ و از هواي‌ نفس‌ بالمرّه‌ عبور كرده‌ و شيطان‌ خود را تسليم‌ و منقاد نموده‌ و بر اسرار عالم‌ كَون‌ آگاه‌، داراي‌ ضميري‌ منير و قلبي‌ بيدار، به‌ حيات‌ حقّ زنده‌ و مربّي‌ بشر است‌. دوّم‌ مردمي‌ كه‌ در مقام‌ پيروي‌ از آن‌ عالم‌ ربّاني‌ برآمده‌ و قدم‌ در راه‌ سلوك‌ نهاده‌ و به‌ نور او روشن‌ و به‌ همّت‌ او در حركت‌اند. سوّم‌ بقيّة‌ مردم‌ از داني‌ و عالي‌ كه‌ همه‌ بر اساس‌ پيروي‌ از هواي‌ نفس‌ در مهابط‌ هلاك‌، ساقط‌، و در زمرة‌ حيوانات‌ محكوم‌ به‌ لذائذ حسّيّه‌ گشته‌ و از ادراك‌ عوالم‌ قرب‌ يا همّت‌ صعود بر آن‌ مدارج‌ و معارج‌ محرومند. و محصّل‌ مطلب‌ آنكه‌ مسئوليّت‌ و وظيفة‌ امام‌ ربط‌ دلهاي‌ مردم‌ است‌ با خدا و دستگيري‌ و ايصال‌ به‌ مقامات‌ عالية‌ قرب‌ و لقاء. و البتّه‌ تدبير شئون‌ اجتماع‌ نيز از مقدّمات‌ وصول‌ به‌ اين‌ مرحله‌ است‌ نه‌ غايت‌ از ايجاد و مقصود از آفرينش‌، و لذا در روايات‌ وارد است‌ كه‌ اگر فرضاً در عالم‌ بيش‌ از دو نفر نباشند حتماً يكي‌ از آنان‌ بايد امام‌ باشد.

بازگشت به فهرست

هيچگاه زمين از حجت خدا خالي نيست
ثقة‌ الاسلام‌ كليني‌ با سند خود از ابن‌ طيّار روايت‌ مي‌كند قالَ: سَمِعْتُ أبَا عَبداللهِ عليه‌السّلام‌ يقُولُ: لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي‌ الارضِ إلاّ اثنانِ لَكانَ اَحدُهُما الحُجَّةَ.[495]

«ابن‌ طيّار مي‌گويد: از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمود: اگر در روي‌ تمام‌ زمين‌ باقي‌ نماند مگر دو نفر يكي‌ از آنها حجّت‌ خدا خواهد بود».

و نيز با دو سند ديگر يكي‌ از حمزة‌ بن‌ طيّار و ديگري‌ از محمّد بن‌ عيسي‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: لَوْ بَقِيَ اثْنانِ لَكانَ اَحَدهذما الحُجَّةَ عَلي‌ صَاحِبَهِ [496]. «اگر دو نفر بمانند، يكي‌ از آنها حتماً حجّت‌ خداي‌ بر آن‌ ديگري‌ خواهد بود».

و نيز با سند خود از كرّام‌ روايت‌ كند كه‌ قالَ: قالَ أبُو عَبدِاللهِ عليه‌السّلام‌: لَوْ كَانَ النّاسُ رَجُلَيْنِ لَكانَ أَحَدهُمَا الاءمامَ. إنَّ آخِرَ مَن‌ يَمُوتُ الاءمامُ لِئَلاّ يَحْتَجَّ أَحَدٌ علي‌ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ أنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلَيْهِ[497]. «حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ فرمودند: اگر مردم‌ منحصر در دو نفر گردند هر آينه‌ يكي‌ از آنها امام‌ خواهد بود. و از آن‌ دو نفر آن‌ كه‌ ديرتر بميرد امام‌ خواهد بود به‌ علّت‌ آنكه‌ هيچ‌ كس‌ بدون‌ حجّت‌ الهيّه‌ نباشد و در مقابل‌ پروردگار ادّعا نكند كه‌ مرا بدون‌ راهنمائي‌ كه‌ مرا به‌ سوي‌ تو دعوت‌ كند گذاردي‌».

و نيز از يونس‌ بن‌ يعقوب‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ كه‌ قالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي‌ الارضِ الاّ اثْنانِ لَكانَ أَحَدُهُما الحُجَّةَ.[498]

نكتة‌ سوّم‌: آن‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا مي‌فرمايد: لاَ تَخْلُو الارضُ مِنهُمْ «هيچگاه‌ زمين‌ از امام‌ خالي‌ نيست‌». به‌ مُفاد اين‌ جمله‌ رواياتي‌ وارد است‌. محمّد بن‌ يعقوب‌ كليني‌ با سند خود از حسين‌ بن‌ أبي‌ العلاء روايت‌ مي‌كند قالَ: قُلْتُ لابي‌ عَبدِاللهِ عليه‌السّلام‌: تَكُونُ الارضُ لَيْسَ فِيها إمامٌ؟ قالَ: لاَ قلتُ: يَكونُ إمامانِ؟ قالَ: لا، الاّ وَ أَحَدُهُما صامِتٌ.[499]

«مي‌گويد: به‌ حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام‌ عرض‌ كردم‌: آيا مي‌شود در زمين‌ امام‌ نباشد؟ فرمود: نه‌. گفتم‌ آيا مي‌شود در روي‌ زمين‌ دو امام‌ باشد؟ فرمود نَه‌، مگر آنكه‌ يكي‌ از آنها ساكت‌ بوده‌ و زمام‌ امور را در دست‌ نگيرد».

و نيز با سند خود از اسحاق‌ بن‌ عمّار روايت‌ كرده‌ است‌ عَن‌ أبِيعَبداللهِ عليه‌السّلام‌ قالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إنَّ الارضَ لاَ تَخْلُو إلاّ وَ فيها إمامٌ كَيما إن‌ زادَ المؤمنُونَ شَيئاً رَدَّهُمْ وَ إنْ نَقَصُوا شَيئاً أئِمَّةٌ لَهُمْ.[500] «مي‌گويد: از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمود: هيچگاه‌ روي‌ زمين‌ از امام‌ خالي‌ نخواهد بود، براي‌ آنكه‌ اگر مؤمنين‌ در امري‌ از امور زياده‌ روي‌ كنند آنها را به‌ جاي‌ خود در درجة‌ اعتدال‌ برگرداند، و اگر در امري‌ از امور كوتاهي‌ كنند و نقصاني‌ به‌ بار آورند آن‌ نقيصه‌ را براي‌ انان‌ تمام‌ كند و آنان‌ را معتدل‌ نمايد».

و نيز با سند خود از عبدالله‌ بن‌ سليمان‌ عامري‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: مَا زَالَتِ الارضُ إلاّ وَ لِلهِ فيهَا الحُجَّةُ، يُعَرَّفُ الحَلاَلَ وَالحَرَامَ وَ يَدْعُو النَّاسَ إلي‌ سَبِيلِ اللهِ.[501] «هيچ‌ وقتي‌ از پيدايش‌ زمين‌ تا به‌ حال‌ نگذشته‌ است‌ مگر آنكه‌ زا براي‌ خدا در آن‌ حجّتي‌ بوده‌ است‌ كه‌ حرام‌ و حلال‌ خدا را به‌ آنها تعليم‌ دهد و مردم‌ را به‌ راه‌ خدا بخواند».

و نيز با سند خود از ابن‌ مسكان‌ از أبوبصير عَن‌ أَحَدِهِما عَليهِما السّلامِ روايت‌ كرده‌ است‌ قالَ: قَالَ: إنَّ اللهَ لَمْ يَدَعِ الارضَ بِغَيْرِ عالِمٍ، وَ لَوْ لاَ ذَلِكَ لَمْ يُعرَفِ الحَقُّ وَالبَاطِلُ.

«أبو بصير مي‌گويد: حضرت‌ امام‌ محمّد باقر يا حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليهما السّلام‌ فرمودند: خداوند زمين‌ را يَله‌ و بدون‌ عالم‌ قرار نمي‌دهد و رها نكرده‌ و اگر چنين‌ نبود حقّ و باطل‌ شناخته‌ نمي‌شد.»

و نيز با سند خود از عليّ بن‌ أبي‌ حمزه‌ از أبوبصير از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ قَالَ: إنَّ اللهَ اَجَلُّ وَ أعظَمُ مِن‌ اَن‌ يَتْرُكَ الارضَ بِغَيْرِ إمامٍ عادِلٍ[502]. «فرمود: خداوند بزرگتر و بلند مرتبه‌تر است‌ از آنكه‌ زمين‌ را بدون‌ امام‌ عادل‌ رها و يَله‌ بگذارد».

نكتة‌ چهارم‌ آنكه‌ رسول‌ خدا فرمود: وَ لَوْ خَلَتْ لانَساخَتْ بِأهْلِهِا «اگر زمين‌ از امام‌ تهي‌ باشد تمام‌ اهلش‌ را به‌ كام‌ خود فرو خواهد كشيد».

ثقة‌ الاسلام‌ كليني‌ با سند خود از عليّ بن‌ راشد از حضرت‌ أبوالحسن‌ (يعني‌ حضرت‌ عليّ بن‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهم‌ السّلام‌) روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ قَالَ: قُلْتُ لابي‌ عَبْدِاللهِ عليه‌السّلام‌: أتَبقَي‌ الارضُ بغَيْرِ إمامٍ؟ قالَ: لَوْ بَقِيتِ الارضُ بِغَيرِ إمامٍ لَسَاخَتْ.[503] «مي‌گويد: از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ كردم‌: آيا زمين‌ بدون‌ امام‌ باقي‌ خواهد بود؟ فرمود: اگر زمين‌ بدون‌ امام‌ باشد فرو خواهد رفت‌».

و نيز با سند خود از محمّد بن‌ فضيل‌ از حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ قالَ: قُلْتُ لَهُ: اَتَبقَي‌ الارضُ بِغَيْرِ إمامٍ؟ قالَ: لاَ. قُلْتُ: إنّا نُروي‌ عَنْ ابِّي‌ عَبدالله‌ عليه‌السّلام‌ أَنَّها لا تَبقَي‌ بِغَيرِ إمامٍ إلاّ أنْ يَسْخَطَ اللهُ تَعالي‌ علي‌ أهْلِ الارضِ أوْ عَلَي‌ العِبادِ. فَقالَ: لاَ. لاَ تَبقَي‌ إذاً لَسَاخَت[504]. مي‌گويد: به‌ حضرت‌ رضا عليه‌السّلام‌ عرض‌ كردم‌: آيا زمين‌ بدون‌ امام‌ باقي‌ خواهد بود؟ فرمود: نه‌. عرض‌ كردم‌: به‌ ما از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ نموده‌اند كه‌ فرموده‌ است‌: زمين‌ به‌ غير امام‌ باقي‌ نخواهد بود مگر آنكه‌ غضب‌ خدا بر زمين‌ يا بر بندگانش‌ فرود آيد. حضرت‌ فرمود: اصلاً بدون‌ امام‌ نمي‌ماند، و در اين‌ صورت‌ زمين‌ اهلش‌ را در كام‌ خود فرود خواهد كشيد».

و نيز با سند خود از أبوهراسه‌ از حضرت‌ امام‌ محمّد باقر عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ قَالَ: لَو أنَّ الاءمامَ رُفِعَ مِنَ الارض‌ ساعَةً لَماجَتْ بِأهْلِها كَما يَمُوجُ البَحْرُ بِأهْلِهِ.[505] «حضرت‌ باقر فرمود: اگر يك‌ ساعت‌ امام‌ از روي‌ زمين‌ برداشته‌ شود زمين‌ مانند موجي‌ كه‌ در دريا پديد آيد و همة‌ مسافران‌ كشتي‌ها را غرق‌ كند به‌ موج‌ درآمده‌ و تمام‌ افراد ساكن‌ روي‌ خود را هلاك‌ خواهد نمود».

و همچنين‌ با سند خود از معلَّي‌ بن‌ محمّد از وَشّاء روايت‌ كرده‌ است‌ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَالحَسنِ الرِّضا عليه‌السّلام‌: هَلْ تَبْقَي‌ الارْضُ بِغيِرِ إمامٍ؟ قالَ: لاَ. قُلْتُ: إنَّا نُروي‌ أنَّها لا تَبقَي‌ إلاّ أن‌ يَسْخَطَ اللهُ عَزَّوجَلَّ عَلي‌ العِباد؟ قالَ: لا تَبقي‌ إذاً لساخَت[506]. «وشّاء مي‌گويد: از حضرت‌ رضا عليه‌السّلام‌ پرسيدم‌: آيا زمين‌ بدون‌ امام‌ باقي‌ خواهد بود؟ فرمود: نَه‌. گفتم‌: به‌ ما چنين‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ زمين‌ بدون‌ امام‌ نمي‌شود مگر آنكه‌ خدا بر بندگان‌ خود غضب‌ كند. فرمود: اگر زمين‌ بدون‌ امام‌ باشد تمام‌ اهل‌ خود را فرو خواهد برد».

نكتة‌ پنجم‌ آنكه‌ رسول‌ خدا مي‌فرمايد: وَ أَنَّكَ لاَ تُخْلِي‌ الارضَ مِن‌ حُجَّةٍ لَكَ علي‌ خَلْقِكَ ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالمُطاعِ أوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ. تا آنكه‌ مي‌فرمايد: أُولَئِكَ الاقَلُّونَ عَدَداً الاعظَمُونَ قَدْراً عِندَاللهِ. «و بار پروردگارا تو زمين‌ را ازحجّت‌ و امام‌ بر بندگانت‌ خالي‌ نمي‌گذاري‌ يا حجّتي‌ كه‌ ظاهر باشد در ميان‌ مردم‌ ولي‌ مردم‌ از او پيروي‌ نكنند، يا حجّتي‌ كه‌ غايب‌ باشد از ميان‌ مردم‌ و ترسناك‌... اين‌ حجّتها چقدر كم‌اند و چقدر درجه‌ و مقام‌ آنها نزد پروردگار بزرگ‌ است‌».

بازگشت به فهرست

كلام اميرالمؤمنين عليه‌السّلام در باره خصوصيات حجج الهي
أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ در ذيل‌ همان‌ مكالماتي‌ كه‌ با كميل‌ داشتند هنگام‌ خروج‌ به‌ مقبره‌ در صحرا مي‌فرمايد: اللهُمَّ بَلَي‌ لاَ تَخْلُوا الارضُ مِن‌ قَائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ إمّا ظَاهِراً مَشْهُوراً أوْ خَائِفاً مَغْمُوراً لِئلاَ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّنَاتِهِ، وَ كَمْ ذَا؟ وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ وَ اللهِ الاقَلُّونَ عَدَداً وَ الاعْظَمُونَ قَدْراً. يَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّي‌ يُودِعُوها نُظَرائَهُمْ وَ يَزْرَعُوها فِي‌ قُلوبِ أشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ العِلْمُ عَلَي‌ حَقِيقَةِ البَصِيرَةِ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ اليَقِينِ، وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ المُتْرِفُونَ، وَ اَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنيَا بِأبدانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الاعْلَي‌. اُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللهِ فِي‌ أَرْضِهِ وَالدُّعَاةُ إلَي‌ دِينِهِ. آه‌ آه‌ شَوْقاً إلي‌ رُؤيَتِهِمْ إنصَرِفْ إذَا شِئتَ.[507] پس‌ از آن‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ براي‌ كميل‌ بيان‌ چهار دسته‌ از علماي‌ دنيا پرست‌ و ضعيف‌ الرأي‌ را مي‌نمايد و آرزو مي‌كند كه‌ كسي‌ را يافت‌ كند تا از علوم‌ انباشته‌ در سينة‌ خود به‌ او بياموزد و يافت‌ نمي‌كند و مي‌فرمايد: دنيا از علم‌ خالي‌ شده‌ است‌ آنگاه‌ مي‌فرمايد: «بَلي‌ هيچ‌ گاه‌ زمين‌ از حجّت‌ خدا كه‌ براي‌ خدا قيام‌ كند خالي‌ نخواهد بود خواه‌ آن‌ حجّت‌ در بين‌ مردم‌ ظاهر و مرعوف‌ باشد و خواه‌ غائب‌ و هراسان‌. خداوند حجّت‌ خود را هميشه‌ بر روي‌ زمين‌ باقي‌ مي‌دارد براي‌ آنكه‌ ادلّة‌ توحيد و دلائل‌ و بيّنات‌ خدا باطل‌ نشود و نسخ‌ نگردد و حجّت‌هاي‌ الهيّه‌ بر مردم‌ تمام‌ شود. آري‌ لكن‌ آن‌ حجّت‌ها چند نفرند؟ و كجا هستند؟ سوگند به‌ خدا كه‌ تعدادشان‌ بسيار كم‌ ولي‌ قدر و ارج‌ آنها در نزد خدا بسيار بزرگ‌ است‌. خداوند با دلهاي‌ توانا و نفوس‌ قدسيّة‌ آنان‌ آيات‌ و بيّنات‌ خود را حفظ‌ كرده‌ تا آنها را به‌ هم‌ طرازان‌ خود بسپارند و در دلهاي‌ آنان‌ ذخيره‌ كنند و در قلوب‌ نظائر و اشباه‌ خود تخم‌ توحيد و معارف‌ الهيّه‌ و اسرار غيبيّه‌ را بكارند. درياهاي‌ علم‌ با حقيقت‌ بصيرت‌ و درك‌ واقعيّت‌ به‌ آنها هجوم‌ آورده‌ است‌، و به‌ رُوح‌ يقين‌ و مرتبة‌ عالية‌ ايمان‌ رسيده‌ و آنرا بالمباشرة‌ لَمس‌ نموده‌اند، و در نهايت‌ زُهد و بي‌اعتنائي‌ به‌ لذّات‌ مادّي‌ و حسّي‌ آنچه‌ را كه‌ مُترِفين‌ و خوش‌گذرانها و راحت‌طلبان‌ خَشِن‌ و سخت‌ مي‌پندارند اينان‌ نرم‌ و لطيف‌ و ملايم‌ مي‌شمرند، و به‌ آنچه‌ مردم‌ نادان‌ و جاهل‌ از آن‌ گريزانند اُنس‌ و آشنائي‌ دارند. در دنيا فقط‌ با بدنهائي‌ مصاحب‌ هستند و با جسم‌ خود در روي‌ زمين‌ زندگي‌ مي‌كنند ليكن‌ ارواح‌ آنها به‌ ملكوت‌ اعلي‌ پيوسته‌ و جانها آنها به‌ عوالم‌ قدس‌ و حرم‌ امن‌ و امان‌ الهي‌ مسكن‌ گزيده‌ است‌. اي‌ كميل‌ اين‌ دسته‌ فقط‌ خليفه‌هاي‌ الهي‌ بر روي‌ زمين‌ هستند و حجّت‌هاي‌ خدا بر كاخ‌ آفرينش‌ و عالم‌ هستي‌، و اينان‌ دعوت‌ كنندگان‌ به‌ سوي‌ خدا هستند و رهبران‌ دين‌ او. آه‌ آه‌ چقدر اشتياق‌ ملاقات‌ و ديدار آنها را دارم‌. (حالا گفتار من‌ با تو تمام‌ شد) هر زمان‌ كه‌ خواستي‌ برو».

و كليني‌ با سند خود از أبواسحاق‌ از كسي‌ كه‌ مورد وثوق‌ اوست‌ از اصحاب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ قالَ أميرُالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌: اللهُمَّ إنَّكَ لا تُخلَي‌ اَرْضَكَ مِن‌ حُجَّةٍ لَكَ عَلي‌ خَلفِكَ[508] «حضرت‌ أميرالمؤمينن‌ عليه‌السّلام‌ عرض‌ مي‌كنند: بار پروردگارا تو زمين‌ خود را هيچ‌ گاه‌ از حجّتي‌ بر بندگان‌ خودت‌ خالي‌ نخواهي‌ گذاشت‌».

و همچنين‌ با سند خود از أبوحمزة‌ ثمالي‌ از حضرت‌ امام‌ محمّد باقر عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ قالَ: قَالَ: وَاللهِ مَا تَرَكَ اللهُ أرْضاً مُنذُ قَبَضَ آدَمَ عليه‌السّلام‌ إلاّ وَ فِيهَا إمامٌ يُهْتَدي‌ بِهِ إلَي‌ اللهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلي‌ عِبادِهِ وَ لاَ تَبقَي‌ الارضُ بِغَيْرِ إمامٍ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلي‌ عِبادِهِ.[509] «حضرت‌ باقر فرمود: سوگند به‌ خدا كه‌ خداوند از روزي‌ كه‌ آدم‌ ابوالبشر را به‌ سوي‌ خود برد هيچ‌ گاه‌ زميني‌ از زمين‌ها را بدون‌ امامي‌ كه‌ مردم‌ را به‌ سوي‌ خدا رهبري‌ كند و حجّت‌ او بر بندگانش‌ بوده‌ باشد خالي‌ نگذارده‌ است‌، و هيچ‌ گاه‌ زمين‌ بدون‌ امامي‌ كه‌ حجّت‌ بر بندگانش‌ باشد باقي‌ نخواهد بود».

و نيز چهار روايت‌ با سندهاي‌ مختلف‌ از حضرت‌ صادق‌ و حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر و حضرت‌ رضا عليهم‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ مبني‌ بر آنكه‌ حجّت‌ خدا بر بندگان‌ بدون‌ امام‌ تمام‌ نخواهد شد. [510]

مرحوم‌ سيّد عليخان‌ در «شرح‌ صحيفه‌» دربارة‌ رواياتي‌ كه‌ از طرق‌ عامّه‌ راجع‌ به‌ لزوم‌ امام‌ وارد شده‌ است‌ گويد: امّا من‌ طرق‌ العامّة‌ فمنه‌ الحديث‌ المشهور المتّفق‌ علي‌ روايته‌ عن‌ النبّي‌: مَن‌ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفُ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مَيتَةً جَاهلِليَّةً. و به‌ همين‌ مضمون‌ حاكم‌ تخريج‌ كرده‌ و آن‌ را صحيح‌ شمرده‌ از ابن‌ عمر كه‌ رسول‌ خدا فرمود: مَن‌ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيهِ إمامٌ ماتَ مَيتَةً جَاهِلِيَّةً. و ابن‌ مردويه‌ از علي‌ عليه‌السّلام‌ تخريج‌ كرده‌ كه‌: قالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي‌ قَوْلِ اللهِ تَعَالَي‌ «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بإمامِهِمْ» قالَ: يُدْعَي‌ كُلُّ قَوْمٍ بِإمامِ زَمانِهِمْ وَ كِتابِ رَبِّهِمْ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِمْ. و ابن‌ عساكر از خالد بن‌ صفوان‌ تخريج‌ كرده‌ است‌ إنَّهُ قالَ: لَمْ تَخْلُ الارضُ مِن‌ قائِمِ لِلّهِ بِحُجَّتِهِ فِي‌ عِبادِهِ ـ انتهي‌